Thursday, April 17, 2014

نادانی در اُمت مسلمان بی کرانه است

نادانی در اُمت مسلمان بی کرانه است

مـردو آنـاهيــد


آنچه ايرانيان را از جويندگی و پژوهندگی دور داشته است زهر تلخ ِ دانش ستيزی در اسلام است. زيرا پی بردن به هر روزنه‌ای از دانايی و دانش، فرومايگی و نادانی را در اسلام آشگار می‌سازد. از اين روی، در شريعت ِ اسلام، انگيزه‌ی جويندگی و شناخت در انسان، به ويژه در انديشمندان ِ مسلمان، سرکوب می‌شود.


اين که اسلام از احکام پسمانده‌ی چادرنشينان ِ حجاز ساختار يافته بر بيشترين آدم‌هایِ نامسلمان پوشيده نمانده است. ولی باور کردن ِ اين که، از اُمت مسلمان، از مسلمانان با ايمان، هيچگاه انديشمندی راستکار و آزاده برنخاسته است، برای بيشترين مردمان دشوار است.

نمونه: مسلمانان به عبدالله بودن ِ خود ايمان دارند. در ايمان ِ آنها سخن از جويندگی و شناخت نيست. اندک شماری، که به پسماندگی‌‌ی عقيده‌ی خود پی می‌برند، آنها از اين پسماندگی بيزاری و دوری نمی‌جويند وآنکه تنها از روشن شدن ِ پسماندگی و زشتی‌های اسلام، برای همگان، نگران می‌شوند. از اين روی اين کسان تنها در انديشه‌ی بزک کردن ِ اسلام هستند و هرگز در انديشه‌ی رهايی از بندهای بردگی، که به" لا اله الا الله" بستگی دارند، نيستند. مسلمانانی که به زشتی‌های شريعت اسلام پی بردند، بدون ِ کم و کاست، بر آن بودند که با دروغ، نيرنگ و دستبرد به گنجينه‌های فرهنگی زشتی‌ها و پليدی‌های اسلام را زيبا و پاک نشان بدهند. به زبانی ساده از اُمت ِ کورانديش ِ مسلمان تنها چند شماری دروغوند، شياد و مردمفريب، به نام ِ مولا، شيخ، مرشد، سيد، امام، قطب، يا "چه چيزکی" با پسوند ِ عليشا، پيدايش يافتند نه انديشمندانی راستکار و نه دانشمندانی پژوهنده. روشن است که دانشمندان و انديشمندان ِ ايران، بسان ِ فردوسی، رازی، بيرونی، پورسينا، خيام، حافظ و.و. بی‌گمان با نخستين پنداری، که در ايمان آنان شکاف وارد کرده است، خرد ِ خود را از بندهای ايمان گسسته و به انجمن ِ پژوهندگان و انديشمندان درآمده‌اند، اين خردمندان به نامهای کافر، مُرتد، مُلحد و زنديک سرافراز شده‌اند.

اين که اسلام از راه جهاد، کشتار و دزدی، گسترش يافته است دستکم برای آزايخواهان پنهان نمانده است. ولی اين که مسلمانان از جهاد، کشتار و دزدی، ننگ ندارند بر کمتر کسانی نمايان شده است.


نمونه: تُرک تباران که، با ابزار ِ خشم در سايه‌ی ترس، انبوهی از جهادگردان را در سپاهی خونآشام آراسته بودند، پس از کشتار ِ مردمان و ويران ساختن ِ شهرهای آسيای کوچک به کونستانتين پوليس (قسطنطنيه يا استانبول) وارد آمدند. با اين که در درازای اين سرزمين سدها کليسا و دير را ويران ساخته بودند، در ويران کردن ِ کليسای بزرگ ِ اياسوفيه نانوان ماندند. از اين روی در بيچارگی آن کليسا را دزدانه به مسجد برگرداندند. با اين که ساخت‌نامه، نگاره‌ها و نام و نشان ِ اندازمندان سازنده‌ی اين ساختمان، در سرگذشت اروپا يادداشت شده است، مسلمانان اين کليسای دزديده شده را، به نام هنر بنايی در اسلام نشان می‌دهند. شگفتی در اين است که هيچگاه، هيچ مسلمانی از شنيدن ِ سرگذشت ِ اين دزدی نه تنها شرمنده نمی‌شود وآنکه اين شيوه‌ی دزدی را کرداری پسنديده و سودبخش می‌شمارد. ساخت نامه‌ی اين کليسا در کتاب‌های گوناگون يادداشت شده است. از شوربختی نام و نشان هزاران بنای باشکوه و کاخ‌های شاهانه، که در سراسر سرزمين‌های ايران به ويرانه درآمده‌اند، از يادها زدوده شده‌اند و کسی شمار ِ آنها را هم نمی‌داند. دردآورتر از اين، اسلامزدگی‌ی روشنفکران و از خودبيگانگی‌ی ايرانيان است که نه تنها از زشتی و ستمورزی‌های خشمآوران ِ جهادگر آزرده نيستند وآنکه از دانستن و آشگار شدن ِ سرگذشت ِ ويرانگر ِ اسلام هم گريزان هستند.

بر خردمند پوشيده نيست که جهادگران در اين 1400 سال تا آن جا که توانايی داشته‌اند نشانه‌های دانش وِ هنر ِ هنرمندان ايران را ويران يا نابود کرده‌اند. خشمآوران نتوانسته‌اند سنگ نوشته‌ها يا سنگ نگارهايی را، که بر فراز کوههای بلند بوده‌اند، از بيخ و بُن ويران کنند. ولی هم اکنون در نابود کردن ِ اين نشانه‌ها هم در کارند. ايران ستيزی و دشمنی با زيبايی و هنرمندی‌ی ايرانيان در سرشت هر مسلمان ِ با ايمانی است. از شوربختی، ايران ستيزی، بخشی از ايدئولوژی‌های روشنفکرانه است که هنوز هم آنها به حکم خمينی که گفت: "اينا آثار ِ تمدن ِ بايد از بين برهَ جای آنها بايد آثار ِ اسلامی باشه"، از نابود کردن ِ آثار تمدن دست برنداشته‌اند. ولی اسلام که چيزی به جز ويرانگری در درون نداشته است که اين نابخردان بتوانند آن را جايگزين، اين تمدن ِ ويران شده، کنند. نمونه‌ی ايران ستيزی و ازخود بيگانگی‌ی ايرانيان به همراه ِ اسلامزدگی‌ی روشنفکران اين است که اين نامردمان ِ فرومايه و پليد، در يزد جايی را زندان ِ اسکندر، ناميده‌اند و آن را، به جای نمادهای باستانی، به گردشگران ِ بيگانه و ايرانيان خرد گم کرده نشان می‌دهند.

تا کنون از هيچ کسی نشنيده‌ام و در جايی نخوانده‌ام که به اين دروغوندی و ايران ستيزی اشاره بشود. اين کورانديشان ِ تماشاگر از خود نمی‌پرسند: چگونه از اين همه کاخ‌های شاهان ِ اشکانی و ساسانی، از اين همه آتشکده‌ها و جشن سرای‌های همگانی، از اين همه بزمگاه‌های باشکوه هيچ نشانی نمانده است که شايسته‌ی بازديد باشد، تنها زندان اسکندر برجای مانده است؟ در هيچ کجا يادداشت نشده که اسکندر بجای همه چيز زندانی، آن هم در يزد، ساخته است. تنها حافظ،، که دلش از يزد گرفته بوده، می‌خواسته هرچه زودتر به شيراز برگرده، او يزد را با زندان ِ سکندر همسان دانسته و گفته است:

دلم از وحشت ِ زندان ِ سکندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملک ِ سليمان بروم
زيرا يزد ميخانه نداشته است (ويران شود آن شهر که ميخانه ندارد).

در شگفتم، آخوندهای پليد، که از دزدی و ايران ستيز سرشته شده‌اند، هنوز شيراز را ملک سليمان نخوانده‌اند. بی گمان همه‌ی واليان اسلام، روشنفکران ِ اسلامزده، پيشتازان و انديشمندان ِ مسلمان، همه بدون ِ کم و کاست دانسته دروغوند و شايد ندانسته برده منش و دزد هستند. اين دزدان ِ هنر و ويرانگران ِ فرهنگ ِ ايران از هيچ گونه ستم و زشتکاری رويگردان نيستند. نمونه‌ای از دزدی‌ی روشنفکران ِ بی ريشه، که خود را جهان وطنی خوانده‌اند، اين است: که شماری از آنها، با بی شرمی آهنگی را، که باِ سرود ِ "ای ايران ای مرز پُر گهر" پيوند دارد، دزديده و درون مايه‌ی آن را به کينه‌ی ايران ستيزی "جهان وطنی" ساخته و به نام سرود ِ تازه‌ی ای ايران پخش کرده‌اند. شگفتی در اين جاست که بيشتر ِ ميهن دوستان هم به زشتکاری و فرهنگ ستيزی، که در اين دزدی نهفته شده است، پی نبرده‌ و با پخش کردن ِ آن، دزدان ِ آواره را، ياری کرده‌اند.

اين که، به کوشش خودفروختگان ِ روشنفکر، بيشتر ِ جوانان ِ ايران، با فرهنگ ايران بيگانه مانده‌اند نشانی از اسلامزدگی‌ی آزايخواهان است و اين که برخی به انگيزه‌های ايران ستيز آلوده شده‌اند اندوهناک است. ولی اين که ورزشکارانی، به نام ِ ايرانی، بيرقی را، که ننگ ِ ايرانيان بر آن نگاشته شده است، بر افراشته و تازی وار به دور ِ ميدانی می‌دوند و نابخردانی ايرانی برای آنها دست‌آفشانی می‌کنند نشانی از ويروس اسلام است.

شيره‌ی سخن از اين اشاره‌ها اين است که اسلام سلول‌های مغز ايرانيان را به زهر ِ نادانی آلوده ساخته است. از اين روی، تا اين زهر از هستی‌ی ايرانيان زدوده نشود، ايرانيان برده منش و کورانديش خواهند ماند. زيرا در اين 1400 سال که فرومايگان ِ ايران ستيز و دانش ستيز بر ايرانيان حکم رانده‌اند کمتر دلاوری برای آزادی‌ی ايران و رهايی فرهنگ ايران از زهر ِ خردسوز اسلام سر برافراشته يا دستکم انديشه‌ای در اين سوی بر زبان رانده است. درست است کسانی بسان ِ ابومسلم خراسانی، برای پيشگيری از ستمکاران ِ بنی اميه، در راه ِ پشتيبانی‌ی جهادگران ِ بنی عباس جانفشانی کردند يا فرهيختگانی با دستبرد به گنجينه‌های دانش و ادب ايرانيان به حکومت ِ بنی عباس و خليفه‌های ايران ستيز کشورداری آموختند و زبان ِ ناتوان ِ عربی را با دزديدن و برگرداندن ِ واژگان پارسی توانا ساختند، ولی همه‌ی آنها، در لجنزار ِ ايران ستيزان، ميهن سوز بودند و آرمان ِ هيچ يک از آنان ميهن پروری و بازپس گرفتن ِ ايران و بازسازی‌ی فرهنگ ِ ايران نبوده است. نمی‌توان ناديده گرفت که انديشمندانی چون فردوسی، خيام و حافظ، بسيار خردمندانه، به پسماندگی‌ی شريعت ِ اسلام و نابخردی‌ی واليان اسلام اشاره کرده‌اند و نيز روشن است که چنين ايرانيانی، در کشتارگاه ِ خلافت، کمتر توان ِ پيکار با جلادان عدل ِ الهی داشته‌اند. ولی از شوربختی بايد پذيرفت که انديشه‌ی ميهن پروری در هيچ زمانی، از سوی مردمان ايران، که در بندهای ايمان گرفتار بودند، پشتيبانی نشده‌ است.

در سراسر اين سرگذشت، بسيار دلاورانی، برای برانداختن ِ ستمکاران ِ جهادگر برخاسته‌اند ولی کمتر برای پس گرفتن ِ کشور ايران از چنگال ِ بيگانگان پيکار کرده‌اند. زيرا اين دلآروان جنگآورانی خودخواه بوده‌اند. هيچ يک از گروه‌هايی که با خلافت ِ جهادگران در ايران به پيکار پرداخته‌اند انگيزه‌ای بر پندار ِ ايران پروری و دادگستری نداشته که بتوانند سازمانی مردمی سامان بدهند. آن چه که اروپايی‌ها را از زنجيرهای پسماندگی رهايی بخشيده است پيدايش دانشمندانی بوده که بندهای احکام ِ بردگی‌ را در مسيحيت پاره کرده و راه ِ جويندگی و دانشپژوهی را برون از مرزهای کليسا نشان داده‌اند. افزون بر اين، انديشمندانی در پيرامون ِ پسماندگی‌ها و ويژگی‌های پيوند و سازمانهای مردمی پژوهش کرده و پندارهای خردمندانه‌ی خود را برای آماده ساختن ِ مردمان، در راه ِ در هم شکستن ِ حکومت‌های دينی و ايجاد ِ فرمانروايی‌های مردمی، آزموده و با همياری‌ی روشنفکران به کار برده‌اند. پيدايش دانشمندانی مانند نيونُن، اديسون، پاستور و پاسکال يا انديشمندانی بسان هگل، فرُيند، کانت و نيچه زيربنای دگرگونی و پيشرفت را در اروپا پی ريزی کرده و به روشنفکران و آزاديخواهان نشان داده‌اند.

روشن است، که در ايران هم دانشمندانی زاده شده‌اند، که نگرش ِ بيشتر ِ آنها از مرزهای تنگ ِ اسلام فراتر نرفته است. افزون بر اين يا آنها در منشی اسلامزده گرفتار مانده‌اند يا اينکه جان خود را در راه ِ دگرانديشی باخته‌اند. برای نمونه: پاستور، دانشمند ِ اروپايی، در راه ِ جويندگی، برای پيشگيری از گنديدن ِ خوردنی‌ها، ميکروب را شناسايی می‌کند. از کاربردِ دانش ِِاو نه تنها انسان به ريشه‌ی بيماری‌ها و مداوای آنها پی‌ می‌برد وآنکه پنجره‌ای روشن به زيستگاه ِ جانوران ِ ريز گشوده می‌شود. نمونه‌ی دانشمندان ِ ايرانی را می‌توان در کمياگری ديد که آنها، در درازای سدها سال، برای برگرفتن ِ زر از مس در جستجوی نيرويی خدايی بوده‌اند. اين خرد گم کردگان با کاربرد دروغ‌های اهريمنی نه تنها بينش ِ ميليون‌ها انسان را به زهر ِ نادانی آلوده ساخته وآنکه نگرش ِ جويندگان را هم، از ديدن و شناختن ِ راستی و درستی، به سوی کژی بر برگردانده‌اند.

نمونه‌ای ديگر: در دورانی که انديشمندان ِ اروپا هسته‌ی جوشان و دگرگون کننده‌ی سروری بر مردمان را بررسی و پژوهش می‌کردند و در راه ِ يافتن ِ پنداری بودند که بتوانند مردمان را برای پيکار با ستمکاری و بیدادگری سازمان و پيوند بدهند، انديشمندان اسلامزده و اسلامگريز ايرانی در کار ِ دستبرد به گوهر ِفرهنگ ايران بودند تا، با چسباندن ِ آن ارزش‌ها به اسلام، بتوانند از زشتی‌ها و پسماندگی‌های احکام شريعت بکاهند. آنها ارزش‌های فرهنگ ايران را به پليدی‌های اسلامی آلوده کردند و نتوانستند اندکی از زشتی‌های اسلام بکاهند بيشتر ِ کوشش اين خودپرستان ِ انديشمند در راه ِ نزديک شدن بهِ معشوقی پنداری و ناشناخته‌ای دروغ بوده که در پايان ِ هفت وادی با الله همانی می‌يافته است. شگفتی در اين است که اين کاشفان ِ کرامات، بيش از 800 سال است، در جست و جوی بُتی، صنمی، الهی، معشوقی هستند که تا کنون هستی و سرشت او بر هيچ خردمندی روشن نشده است. دنباله روهایِ اين عارفان، 800 سال است، که همان سخنانی را بازگو می‌کنند که گمشدگان ِ پسمانده در کوچه و پس کوچه‌های هفت وادی به هم بافته و سروده‌اند. بسياری از شعربافان ِ سخن هم، در اين زمان، که هرگز لب به جامی نزدند، آن چنان از شراب ِ عشق و باده‌ی مستی لاف می‌زنند که پنداری آنها در باده خانه‌ی جهان شناور هستند.

انديشمندان ايران، دستکم در 800 سال گذشته، تنها در پيرامون دروغوندی، خودستايی و مردمفريبی انديشيده‌اند و تنها در همين زمينه هم بيش از انديشمندان ِ اروپا پيروزمند بوده‌اند. زيرا مردم اسلامزده‌ی ايران، که در خودفريبی همتا ندارند، می‌توانستند پسماندگی و نابخردی‌ی خود را در زير دامن ِ همين عارفان پنهان ‌کنند. در همين زمان هم که، در ژرفای پسماندگی، يک ابله به نام ِ فقيه بر آنها حکم می‌راند، گورپرستی و برده منشی را فراموش نکرده و به جای هر گونه پيکار به ستايش ِ گور ِ مولوی‌ها می‌پردازند تا ننگ ِ اسلامزدگی را در دستار ِ وارستگی پنهان کنند. همين مولوی، علی را "همای رحمت" می‌نامد زيرا علی، با نيرنگ و دروغ، پهلوانی را از اسب به زير انداخته و سپس سر او را بريده است. علی "همای رحمت" است زيرا پيوسته از ذولفقارش خون می‌چکيده. اين خوابفروشان با وردهای گوهرنما و جادوی نادان پروری نگرش ِ جويندگان را هم از ديدن ِ راستی به سوی عشق به خودفريبی برگردانده‌اند. عارفان با توجيه ِ پسماندگی‌ها و انسان ستيزی‌‌های شريعت اسلام چهره‌ی زشت و ترسناک ِ الله را، که مالک ِ جهنم است، زيبا و دلفريب نگاشته‌اند. اگر اندرزها و پيام‌های فرهنگی را، از ديگر سخنان ِ عارفانی بسان مولوی و عطار، جدا کنيم چيزی به جز بيهودگی و تاريک انديشی در شعرهای خوش آهنگ ِ آنها يافت نمی‌شود. بی‌گمان آن غزل حافظ که می‌گويد:

سالها دل طلب ِ جام ِ جم از ما می‌کرد
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا می‌کرد

گرانمايه تر از همه‌ی لالايی‌های عارفان ايرانی است که ستمکاران فرومايه با آنها اسلام را بزک می‌کنند و به خوشباوران ِ اسلامزده می‌فروشند يا برخی از مردم ايران برای گريز از پسماندگی‌های اسلام با صنم پرستی‌ی عارفانه، خودفريبی می‌کنند. درست است که مردمان ايران در دوران ِ ساسانيان مانند ديگر جهانيان در سامان مردمسالاری زيست نداشته‌اند. ولی پديده‌های بر جای مانده نشانگر آن هستند که بيشتر ِ فرمانروايان ِ ايران، پيش از یورش ِ جهادگران خردستيز، خواهان ِ جويندگی و پژوهندگی، در راه ِ شناخت ِ ناشناخته‌ها و از يابندگان ِ دانش و دانايی بوده‌اند.

آنچه ايرانيان را از جويندگی و پژوهندگی دور داشته است زهر تلخ ِ دانش ستيزی در اسلام است. زيرا پی بردن به هر روزنه‌ای از دانايی و دانش فرومايگی و نادانی را در اسلام آشگار می‌سازد. از اين روی، در شريعت ِ اسلام، انگيزه‌ی جويندگی و شناخت در انسان، به ويژه در انديشمندان ِ مسلمان، سرکوب می‌شود.


زيرا انديشمندی، که به اندک ناسازگاری در پيرامون ِ درونمايه‌ی اسلام با بينش ِ خردمندانه برخورد کند، بی گمان ديوارهای تاريک ِ ايمانش به اسلام فرو می‌ريزند و اندک اندک پهنه‌ی بی کران ِ انديشه برويش گسترش می‌يابد. از اين روی در سرزمين‌هايی، که جهادگران برای اسلام دزديده‌اند، هيچ گونه زمينه‌ای برای روييدن ِ انديشه‌های خردمندان بر جای نمانده است. هر گاه ناگهانی آذرخشی از خرد ِ انديشمندی مسلمان بجهد يا آن شراره در تاريکخانه‌ی عقيده‌اش به هرزگی می‌گرايد يا او ورای ايمانش به بينايی می‌رسد و جان خود را به همراه ِ آزاد انديشی می‌بازد.

مـردو آنـاهيــد
آوريل ۲۰۱۴

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]


Labels: ,

Friday, February 14, 2014

خرد را به دزدان سپردند و دزد آمدند

خرد را به دزدان سپردند و دزد آمدند

مـردو آنـاهيــد


سازمان دادن ِ مفتی خانه‌ی الازهر و سازمان ِ اخوان المسلمين در مصر و شاخه‌ی آن، فداييان اسلام، در ايران و همچنين بنيان گذاردن سازمان ِ شيعه پروری در نجف و در قم، از نمونه‌هايی هستند که در روند ِ دزدی، دزد پروری و در برنامه‌های گيتی ربايی‌ی انگل ليس‌ها بارور شده‌اند.

* * * * *

به هر سازمان يا به هر انجمنی که بنگريم، می‌بينيم: در سامان آن سازمان يا آن انجمن پديده‌ی دزدی به سخن نکوهش شده است. مردمان هم از ترس يا از شرم خواهان هستند که با دزدان ِ بيچاره و ناچار سخت و سنگين برخورد بشود. با وجودی که اسلام بر پايه‌ی جهاد، يعنی آدمکشی و دزدی، گسترش يافته و ايمان ِ همه‌ی مسلمانان ِ جهان بر پايه‌ی جهاد استوار شده است، ولی جهادگران، که آدمکشان و دزدان ِ مسلمان هستند، دست يا دست و پای هم کيشانی را می‌برند که به دارايی دزديده شده‌ی آنها دست درازی کنند.

جهادگران، بر اين کژپنداری و کژکرداری، دارايی‌ی دزديده شده‌ی خود را غنيمت می‌نامند تا مسلمانان ِ ديگر به آن دست درازی نکنند. در نگرش ِ بيشترين شمار از مردم، دزد آن کسی است که چيزی را پنهانی از ديگری بربايد. از آنجا که همه‌ی دارامندان نمی‌توانند دارايی‌ی خود را از چشم و از دسترس ِ ديگران دور بدارند، اين است که در سراسر ِ جهان دزدی را کرداری زشت می‌نامند و اندک شماری هم از دزدی پرهيز می‌کنند. در درازای زمان زورمندانیِ آزمند و ستمکار دزدی‌های بزرگ و آشگار را با واژگانی تاريک نامگزاری کرده‌اند. آنها با خشونت ِ بسيار به دارايی و هستی‌ی ديگر کسان دستبرد زده‌اند و خود را با پديده‌های دزدی شده سرفراز ساخته‌اند. اين دزدان قهرمانان ِ تاريخ ناميده شده‌اند و بازماندگان ِ آنها سدها شايد هم هزاران سال نه تنها بر پدران ِ دزد ِ خود باليده وآنکه، با نامی ديگر، پديده‌ی دزدی را ستوده‌اند. از اين روی هم اکنون دزدان ِ نامدار، دزدان ِ جهانی، گيتی ربايان و دزدياران بر جهان فرمانروايی می‌کنند و جهانيان هم ارزش‌های دزديده‌ شده‌ی آنها را می‌ستايند و بر آنها رشک می‌برند. کمتر سرزمينی در جهان يافت می‌شود که در چنگال ِ دزدان و دزد زادگان گرفتار نباشد. کمتر مردمی در جهان وجود دارد که از دزدی‌های پيشنيان خود شرمسار شده باشد. سرزمين‌های دزديده شده يک راست، در سازمان‌های جهانی، يا از راه يک همه پرسی، به دزدياران و گماشتگان ِ گيتی ربايان واگذار می‌شوند. سازمان‌های جهانی، از سوی گيتی ربايان، برای دستدرازی به هستی‌ی جهانيان سامان گرفته‌‌اند. اين سازمان‌ها، که تنها از نادانی و بی‌چارگی‌ی جهانيان هستی يافته‌اند، ويژگی‌هايی را به کژی و واژگون، برای نادان پروردن و بی‌چاره ساختن ِ مردمان، برای جهانيان پيش نويس می‌کنند. سازمان‌های جهانی، که جبرييل‌هايی برای جهانداران هستند، سرزمين‌های دزديده شده را کشور و دزدياران ِ پرورده شده را مردم و شيوه‌ی فرمانبری از جهانداران را دموکراسی می‌نامند. اين سازمان‌ها برده بودن و برده ساختن را حقوق بشر و خروش و شورش ِ فريبخوردگان را انقلاب می‌خوانند.

از آن روی، که مردمان ِ با ايمان بيمار هستند و توان ِ انديشيدن ندارند، دينمداران به جای آنها و برای جهانداران می‌انديشند. آنها مردمان را در راهی می‌رانند که از بازار ِ گيتی ربايان می‌گذرد. به زبان آدم: هر مردمی در هر کجای گيتی زمانی پروانه‌ی هستی و زندگانی دريافت می‌کند که سروری‌ی گماشتگان ِ گيتی ربايان را بپذيرد و سر بر آستان ِ جهانخواران بسايد. مردمان بايد به کردار رايانه‌ای برنامه ريزی شده، خودکار و کورانديش باشند. آنها هم نيروی توليد و هم تشنگان ِ خريد هر کالايی می‌شوند که جهانداران به بازار بياورند. آدمها تنها با گواهی از سازمان‌های جهانی مردم شناخته می‌شوند. همچنين سرزمينی را می‌توان کشور ناميد که، از اين سازمان‌ها، پروانه داشته باشد.

به زبانی ساده: آدمهايی مردم و سرزمينی کشور می‌شوند، که دزدان ِ جهانی، سوداگران ِ دارايی و هستی آنها بشوند. شايد سزاوار نيست که بدين تندی و راستی در پيرامون ِ کردار و رفتار ِ جهانداران سخن بگويم. زيرا بيشترين شمار از مردمان، در همياری با گيتی ربايان، خود را خوشبخت و سرفراز می‌پندارند و برای به دست آوردن ِ ابزارهای کاربر و سرگرم کننده به هر رنج و به هر خواری تن در می‌دهند. آنها از پديده‌هايی که برای کژآموزی در دست می‌گيرند به شگفت می‌آيند.

با همه‌ی بينوايی من آگاهانه بر آن هستم که ديدگاه و انديشه‌ام را بازگو کنم نه اين که آن را به کسی بخورانم يا آن را به بازار بگذارم. زيرا در هر زمانی و در هر جايی يک کس وجود داشته که دگرسو با ديدگاه ِ همگان می‌نگريسته است. ولی اين نشان آن نيست که آن کس بهتر و درست تر از ديگران هستی را می‌ديده است. برای نمونه: اگر انبوهی از مردم يک پارچه به زهر افيونی مانند ترياک دچار شده باشند و ترياک را داروی آرامش و شادمانی‌ی خود بپندارند، آن کس که به زيان‌های داروی شادی بخش ِ آنها اشاره کند، او را کژبين، خودخواه، بی شرم و نادان خواهند خواند.

برگرديم به رشته‌‌ی سخن: هر چند که سرگذشت کشورهای اروپا تنها از روند و به شيوه‌های دزدی رنگ گرفته است. هر چند که فرمانروايان اروپا، در سراسر تاريخ، دزدانی بوده‌اند که به نمايندگی‌‌ی پاپ با شمشير و خون، برای سروری‌ی کليسای روم، کشور گشايی، به راستی سرزمين دزدی، کرده‌اند و به نام پاپ دارايی‌ی مردمان را به گنجخانه‌ی کليسا ريخته‌اند. ولی من، که به سرزمين و فرهنگ ايران مهر می‌ورزم، تنها به دزدانی اشاره می‌کنم که کشور ايران را دزدانه تاراج کرده و ايرانيان و خرد ِ آنها را به گروگان گرفته‌اند.

درست است که در هر زمانی کسانی از آزمندی يا از تنگی و تنبلی به دارايی ديگران دست درازی می‌کردند، با اين وجود سرزمين و فرهنگ مردمان را نمی‌دزديدند. بدانگونه که زرتشت به ستمکاری و خشونت ِ ديو باوران، ديويسنا، اشاره می‌کند. زيرا ديوباوران با دانش ِ کشاورزی و سامان شهرنشينی بيگانه بودند. از اين روی آنها به فراورده‌های روستاها، به خرمن ِ کشاورزان و به دارايی شهرنشينان دستدرازی می‌کردند. يا اين که اسکندر، پس از يورش بهِ ميهن ِ ما، ايرانيانی را به فرمانروايی می‌گمارد که به يونانيان باج و خراج بپردازند. ولی سرزمين ايران را، برای گسترش دادن ِ يونان، دگرگون نمی‌سازد. نمونه‌ای ديگر اردشير بابکان است که او ناجوانمردانه دودمان ِ اردوان يا اشکانيان را نابود می‌کند تا به پادشاهی دست يابد. اردشير بابکان پادشاهی بر ايران را از پادشاه ِ ايران برای فرمانروايی کردن می‌دزدد نه برای ويران ساختن. زيرا او خود را به نيکوکاری به مردم می‌نماياند تا مردم او را به پادشاهی بپذيرند.

دزديدن ِ سرزمين‌ها، در جهان، با اسلام گسترش يافته است. جهاد در اسلام ننگين‌ترين ستمی است که تا کنون بر جهانيان وارد آمده است. در هر کجا که جهاد پياده شده نه تنها بی شمار مردمی کشتار و سرزمين ِ آنها، به سود ِ اسلام، دزديده شده است وآنکه خرد ِ بازماندگان سوخته و آنها برای هميشه به بردگانی نابخرد دگرگون گشته‌اند.

بيداد ِ جهادگری تنها از عربستان بر مردمان فرود نيامده است وآنکه خانمان و هستی‌ی بسياری، از سوی ترکان ِ غزنوی به ويژه با شمشير ِ جهادگران سلجوقی، به آتش کشيده شده است. سلجوقيان هم مانند عربها، در زير ِ بيرق اسلام و با حکم جهاد به کشتار ِ مردمان و دزديدن ِ سرزمين آنها پرداخته‌اند. از مرزهای چين تا هسته‌ی اروپا، در سراسر آسيای کوچک، ترکيه‌ی امروز، نشانه‌های خونين ِ دزدان جهادگر پديدار هستند. آسيای کوچک نشانه‌ی بزرگ و آشگاری از دزدان سلجوقی و سرکردگان عثمانی است که از سوی دژخانه‌ها جهانی، يعنی سازمانهای گيتی ربايان، ترکيه خوانده شده است.

غزنويان، سلجوقيان، صفويان، قاچاريان همه‌ی آنها نو مسلمانانی بوده‌اند از قبيله‌های تُرک که، با جنگ ابزار ِ جهاد، ايرانيان مسلمان را برای کشتار ايرانيان سرکش و گستاخ به کار گرفته‌اند. اين دزدان، سرزمين‌های پيوسته و پاره‌های ايران را، برای پايدار ساختن ِ اسلام دزديده و خارستان ِ اسلام را با خون ِ مردم ِ ايران آبياری کرده‌اند. صفويان از همه‌ی آنها پست‌تر و فرهنگ ستيز تر بوده‌اتد. آنها نه تنها سدها هزار ايرانی را کشتار کرده وآنکه عربهای ايران ستيز را، برای شيعه پروری، از عراق وارد کرده و بر ايرانيان حاکم ساخته‌اند. اين ايران دزدان، در بهای ساختن ِ چهل ستون و عالی قاپو، پايگاه‌هايی را، در خليج فارس، برای دريادزدی به پرتغالی‌ها واگذار کرده‌اند. هرگز مغولها به پستی و فرومايگی‌ی حکمرانان ِ ترک تبار، به اين ژرفی و پايداری، بر ايران و ايرانی ستم نرانده‌اند. پس از پرتغالی‌ها انگل ليس‌ها دزدانه بر خليج فارس دست اندازی کرده و تا به امروز ايرانيان تنها به تماشای دزدی‌های انگل ليس‌ها و دزدياران ِ آنها پرداخته‌اند. پاره‌ای، که به نام کشور ايران برجای مانده‌ است، سرزمينی است که آن را رضا شاه از دزدان و دزدياران پس گرفته و در سالهای فرمانروايی، برای پاسداری از اين کشور، پيوسته با گيتی ربايان و مزدوران ِ نابخرد آنها پيکار کرده است. شگفتی در اين است که رضا شاه با يک مشت از ميهن بريده، در راه ميهن پروری، بدين سان پيروزمند بوده است. از خودبيگانگی و فرومايگی در اين جاست: روشنفکرانی که در زير ستم ِ ولايت فقيه، ننگين ترين حکومت ِ جهان، از نابخردی پوزه به خاک می‌مالند، آنها سر بر آستان ِ انگل ليس‌ها می‌سايند و رضا شاه را نفرين می‌کنند.

نمی‌توان به درستی گفت که انگل‌ليس‌ها برای اسلام سرزمين می‌دزدند تا شريعتمداران جهادگرانی بيشتر بپرورانند يا پيشوايان ِ مسلمانان، برای انگليس، جهادگر پرورش می‌دهند تا انگل‌ليس‌ها بيشتر سرزمين بدزدند؟ زيرا انگليس برای اين که سرزمين‌هايی را بدزدد نخست پيشوايی را خلق می‌کند، تا او جهادگران را به خشمآوری برانگيزد، سپس ديدبانی بر درآمدهای مردم را به شريعتمداران می‌سپارد و دزدياران را به حکومت می‌گمارد.

نشانه‌های از خودباختگی و خردسوختگی‌ی مردمان در سرزمين‌های "مستعمره‌ی انگل ليس‌ها " گواه بر اين پندار هستند. به روشنی ديده می‌شود که سرزمين‌های خاورميانه و شمال آفريکا، که همگی مانند مصر غنيمت جهادگری بوده‌اند، به کمک ِ شريعتمداران، برای دستدرازی، به مستعمره‌ی انگستان درآمده‌اند و شاخه‌های ناهنجار ِ دين اسلام در اين ديارها به خواست و به شيوه‌ی انگليسی هنجار يافته‌اند.

سازمان دادن ِ مفتی خانه‌ی الازهر و سازمان ِ اخوان المسلمين در مصر و شاخه‌ی آن، فداييان اسلام، در ايران و همچنين بنيان گذاردن سازمان ِ شيعه پروری در نجف و در قم، از نمونه‌هايی هستند که در روند ِ دزدی، دزد پروری و در برنامه‌های گيتی ربايی‌ی انگل ليس‌ها بارور شده‌اند.

همانگونه که اشاره شد کمتر سخن از دزدی‌ و دزدان ِ جهانی است وآنکه بيشتر سخن از دزدی و دزدياران در ميهن ِ خودمان ايران است. از اين روی نيازی نيست که به چگونگی‌ی سرزمين‌های دزديده شده‌ی آسيايی، آفريکايی و آمريکايی اشاره بشود. زيرا اين دزدی‌ها کم و بيش بی شرمانه در پيش چشمان ِ همگان به انجام رسيده‌اند و دزدان ِ درازدست، که امروز سروران جهان شده‌اند، به گيتی ربايی‌های خود می‌بالند و با اندوخته‌های دزديده شده‌ی خود بر مردمان ِ دزد زده فرمانروايی می‌کنند. انگلستان از زمان ِ صفويه، با برنامه‌های ايران دزدی، پرتغالی‌ها را از خليج فارس بيرون راند، که بتواند در خليج فارس لنگر بيندازد. او در هيچ زمانی نيازی به مستعمره کردن ايران نداشته است. زيرا ايران در دست دزدان ِ انيرانی بوده، که به جز بهره کشی از سرزمين و از ايرانيان، پيوندی با سرزمين نداشته‌اند. دزدان ِ همسرشت و هم آرمان که هميار ِ يکديگر بشوند از گنچ‌های دزديده شده بهتر بهره برداری می‌کنند. زيرا يک کدام از آنها، که خشمآور است، کالا را می‌دزدد و ديگری، که سوداگر است، بازار ِ کالا را می‌سازد. به هر روی پس از شکست ِ حکومت عثمانی، در جنگ‌های صليبی و در نخستين جنگ ِ جهانی، انگلستان، در سرزمين‌های خاور ميانه، يکه تاز شده است. او آمريکا و شوروی (روسيه) را هم با انگيزه‌های سوسياليستی و سرمايداری به يکديگر سرگرم ساخته است.

انگلستان تا رسيدن رضا شاه در روند ِ نابسامان ِ ايران، سرور، سرپرست و ديدبان ِ حکومت قاجار بود. رضا شاه گام به گام پاره‌های ايران را از دست دزدان و دزدياران، آن چنان پيروزمندانه، بيرون کشيد که کشتی‌های انگليس در خليج فارس به جولان درآمدند. سرانجام انگلستان و شوروی با انگيزه‌ی سرزمين دزدی به ايران يورش آوردند، به کمک دزدياران، رضا شاه را، از پادسرای خودش، دور ساختند و دوباره بر ايران ديده بانی يافتند. اين که اين گيتی ربايان، ناجوانمردانه و به ستم، ايران را گرفتند از چشمان ِ جهانيان پنهان نماند. از اين روی ايران دزدان ناچار شدند، به همراه ِ پر و بال و ميدان دادن به ايران ستيزان، فرزند ِ رضا شاه را به پادشاهی بپذيرند. بايد با شرمندگی بگويم : در اين ستمی، که بر ايرانيان گذشت، ميليونها ايرانی از گرسنگی مردند و ايران، که تازه راه ِ فرهنگ خود را بازيافته بود، به ويرانگی و بی‌چارگی فرو نشست. افزون بر اين که، در اين بيداد، بی شمار از ايرانيان جان باخته‌اند، سرزمين ِ آنها پاره پاره شده و پست‌ترين ايران ستيزان را هم بر آنان حاکم شده‌‌اند. شرمندگی در اين است که روشنفکران ِ ايران نه تنها اين رنج و ننگ را تا کنون پوشانده‌اند وآنکه نابخردانه در پناه ِ هستی دزدان ِ خردسوز، يعنی شريعتمداران، راه ِ کشور دزدی را برای گيتی ربايان هموار کرده‌اند.

شگفتی نيست اگر پس از رضا شاه دزديارانی، که از کارهای کشوری برکنار شده بودند، دوباره بال و پر گرفته و به اسلامفروشی و مزدوری پرداختند تا سرانجام کشور ايران را به جهادگران ِ ايران ستيز واگذار کردند.

بدان گونه که اشاره شد انگل ليس‌ها از دوران حکومت ِ صفويه تا به امروز هيچگاه از خليج فارس بيرون نرفته‌اند و ايرانيان هم، در اين دوران، هيچگاه به راستی در انديشه‌ی پس گرفتن و فرمانروايی بر سرزمين‌های کناره‌های خليج فارس نبوده‌اند. از اين روی انگل ليس‌های درنده خوی، که هميشه از بوی نفت سرمست هستند، اندک اندک قبيله‌های بيابانگرد را در هر گوشه‌ای، در کناره‌های خليج فارس گرد آورده، از آنها شيخ و امير و سلطان ساخته‌اند. سپس اين سرزمين‌ها را، که از دير باز پاره‌های پيکر ِ ايران زمين بوده‌اند، در سازمان‌های جهانی به نام شيخ الارض، امارات و سلطانات به گماشتگان ِ پابرهنه و برده منش بخشيده‌اند. درست است که پروده شدگان ِ انگل ليس در کناره‌های خليج فارس حاکم شده‌اند ولی 51 درسد ِ نفت، از هر سرزمين ِ دزديده شده، به گنجخانه‌ی انگليس واريز می‌شود. عربها هم در بهای 49 درسد نفت، که بازهم سوداگران انگليسی پروانه‌ی خريد ِ آنها را دارند، زنگوله و زنجير ِ زرين و کنيزکان نازک پيکر از اروپا وارد می‌کنند. روشن است که اين عربها ديگر در شن زارها به دنبال ِ شکار سوسمار نمی‌روند. زيرا نفت آشامان، از استراليا، سوسمارهای بزرگ تر، پوست کنده، برای آنها می‌فرستند.

شوربختی در اين جاست که برخی ايرانيان، که از نادانی به خواری و ننگ تن در می‌دهند، دزدياران ِ سرزمين‌های خودشان را می‌ستايند و اميران ِ بُرج السارقين را شاه و شاهزاده می‌خوانند.


مـردو آنـاهيــد
فوريه ۲۰۱۴

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , , ,

Wednesday, January 08, 2014

جانوران آزاد نيازی به منشور حقوق جانور ندارند

جانوران آزاد نيازی به منشور حقوق جانور ندارند

مـردو آنـاهيــد


در دين‌های ابراهيمی، انسان مخلوق ِ خالقی قهار است. اين مخلوق ِ "باخرد" عقيده دارد که انسان بنده و نادان زاييده شده است و بدون اوامر خالق به گمراهی کشيده می‌شود. مخلوق هيچ حقی بر خالق ِ خود ندارد. مسلمانان همه عَبدِ الله هستند و خود را با عبدالله نامگزاری می‌کنند.

*****

گاهی بازيگرانی شوخکار در تماشاخانه رفتاری را بازی می‌کنند، که مانندی از رفتار ِ خود ِ ما است، و ما بيشتر از ديگران بر آن بازی می‌خنديم، شايد ما می‌خواهيم ديگران ندانند که آن بازی آيينه‌ای از رفتار ماست. بدتر از اين هنگامی است که ما به اندک کاستی در رفتارِ ديگران خُرده می‌گيريم؛ ولی کاستی‌ها يا ناهنجاری‌های درشت را در رفتار و کردار خود نمی‌بينيم. برای نشان دادن اين پوزخندهای شوم به چند بند از منشور ِ جهانی‌ی حقوق جانور، که با منشور جهانی حقوق بشر همسان است، اشاره می‌کنم. اين منشور برآيند ِ سدها سال رنج و کوشش بزرگترين خرپروران ِ حقشناس است. آنها اين سبزنامه را برای پايان بخشيدن به دوران ِ سرگردانی‌ی جانوران ِ نااهل (آزاد) و پشتيبانی از حقوق ِ جانوران ِ اهلی (رام شده) آفريده‌اند. اين منشور از سوی همه‌ی چارپايان توانمند، چارپايان پشم آور و گوشت‌-پيکر، از سوی همه‌ی مرغان جشن آرا و ماهيان ِ درياهای بی‌کران ستايش و پذيرفته شده است. فرازنامه‌ی اين منشور، حقوقی را، به جانوران می‌بخشد که آنها بتوانند ويژگی‌های برخاسته از سرشت و يا دريافته از آموزش را در راه ِ پيشرفت و به سود ِ جهانيان به ارزندگی به کار ببندند.

اکنون تنها به چند بند از منشورِ حقوق چارپايان اشاره می‌کنم: جانوران ِ توانمند همه بی دست زاييده می‌شوند، همه در پهنه‌ی دشت‌ها از چهار پا و از دو چشم و دو گوش برخوردارند. همه‌ی چارپايانِ توانمند به نيروی دوندگی و کَشندگی ورزنده هستند و بايد با بُردباری و به آرامی با يکديگر همگام باشند. اين جانوران با هر نژاد، رنگ، موی پوست، سُم و دندان، گوشت و شير، شاخ و پنجه‌ای که دارند، در سامان ِ جانوری دارای حقوقی برابر هستند و همه‌ی آنها حق دارند، به زورمندی، ارجمند شمرده بشوند. همه‌ی چارپايان حق دارند که از کارآموزی در رشته‌هايی، که همساز با خريت ِ جانور باشد، برخوردار بشوند. اين جانوران چه اسب، چه استر، چه گاو و چه شتر، همه حق دارند که به خريت ِ جانور ايمان بياورند و عاقلانه، به اندازه‌ی برابر، افسارِ خريت را به گردن نهند.

همه‌ی چارپايان حق دارند که نيروی خود را با زنجيرهای گران يا بندهای سترگ به چرخهای کارگر پيوند دهند. همه‌ی چارپايان حق دارند، با شيوه‌های پزشکی، بدون ِ جفت گيری آبستن بشوند. آنها حق دارند که از آموزش و کار ِ رايگان برخوردار باشند. همه‌ی چارپايان حق دارند، در پناه ِ خريت ِ جانوری، مانند ِ خر بلند آواز باشند. چارپايان ِ توانمند، با هر خوی و سرشتی که زاده شده‌اند ، حق ِ زورآوری‌ی رايگان در کارهای گران دارند و پس از فرسودگی حق دارند که خود را رايگان از بُرج الحمار به جنت الجماع به زير اندازند. چارپايان حق دارند که همه با يک چوب رانده بشوند. (چوب ِ شبانی از سوی اَلخرورُالعُظما سَيدالانعام برگزيده می‌شود) همه چارپايان ِ پشم آور و گوشت‌-پيکر سودآور زاييده شده‌اند و حق دارند که در دشت‌های سر سبز بچرند و هر اندازه که بخواهند بر پشم و گوشت خود بيافزايند.

پشم آوران حق دارند که پشم خود را در تابستان بريزند و در زمستان برويانند. همه‌ی اين جانوران حق دارند که در هر کجا و در هر زمان به هر اندازه که خود می‌دانند، با زبان ِ مادری، بَع بَع يا مانند بُز پهههر پهههر کنند، آنها حق دارند از هر بُز يا گوسفند يا از هر گاو و از هر خری، که ولايت ِ خروری دارد، پيروی کنند. چارپايان ِ پشم آور و گوشتزا از هر نژاد، رنگ، نوا، چربی و پشم با هم برابر هستند و حق دارند که، در جاويد سرايی يکسان (کُشتارگاهی يکسان) سر بسپارند. اين جانوران همه گوسپند شمرده می‌شوند و نبايد با نام-های نژادپرستانه‌ای، مانند بُز، ميش، بُزغاله و بره، بر آنها ستم وارد آيد.
سر سپردن حق ِ مسلم گوسپنداناست.

جانوران چه رام شده و چه آزاد ( به زبانی چه اهلی و چه نا اهل) حق ِ داشتن ِ افسار، گردن بند، پوزه بند و بندهای ديگر دارند و نيز حق دارند، جدا از سرشت-شان، هر انگيزه و خويی را بپذيرند. اين حق در برگيرنده فراگرفتن، به کار بردن و رد کردن ِ انگيزه‌های بارکشی، جنگآوری، جانفشانی و درندگی هم می‌باشد. همچنين آزاد هستند که انگيزه‌های دريافتی را به تنهايی (خرس وار) يا گروهی (کفتار وار) در نخجيرگاه، در کشتزار، در کوهستان، در دشتستان به کار ببرند.

بايد اشاره کنم گرچه اين منشور بر پايه‌ی خريت جانوری نوشته شده است ولی، به گفته‌ی سوسک ِ نوبل نشان و کبرا پونز گزند، با منشور حقوق بشر هيچ گونه ناسازگاری ندارد. زيرا درونمايه‌ی آن از منشور جهانی حقوق بشر برداشت شده است. از آنجا که برخی از آدمهای خُردجيب از هر شاخی، که در جيبشان بگذارند، خشنود می‌شوند و خود را بزرگ می‌پندارند. اين است که آنها، از بندهای سُست و بی‌‌مايه‌ی منشور جهانی حقوق بشر، بر خود می‌بالند و در پيوند با اين منشور، در برده منشی و با کوتاهنگری، خود را آزاد و خردمند می‌شمارند و بار ِ سنگين ِ بردگی را می‌پذيرند. بی گمان بيشترين کسان، به ويژه آنانکه سزای آخوندها را به امام زمان واگذار کرده‌اند، آنها همسان بودن ِ منشور حقوق جانور را با منشور حقوق بشر باور نمی‌کنند. پس ناچارم که اندکی به برخی از بندهای شيرين ِ منشور جهانی حقوق بشر اشاره کنم. ماده ۱ از منشور جهانی حقوق بشر (برگردان از آلمانی)

« همه‌ی آدمها آزاد و به ارجمندی با حقوق یکسان زاییده شده‌اند. همه به خرد و وجدان آراسته هستند و بایست با منشی برادرانه با یکدیگر برخورد کنند.»

اين ماده بهترين و زيباترين بندی از اين منشور است که به جز شيره‌ای تلخ، در درون ِ پوسته‌ای شيرين، ندارد. اين حقوقدانان، پس از چند هزارسال پيروی از دين‌های برده ساز و دستکم پس از 200 سال بهره کشی از آدمهای دزديده شده، در آمريکا، دريافتند که بشر آزاد زاييده شده است. مگر گوسپند و گاو و خر با افسار زاييده می‌شوند؟

آنها با اين همه چشم و گوش هنوز نديده يا نشنيده‌اند، که در دين‌های ابراهيمی، انسان مخلوق ِ خالقی قهار است. اين مخلوق ِ "باخرد" عقيده دارد که انسان بنده و نادان زاييده شده است و بدون اوامر خالق به گمراهی کشيده می‌شود. مخلوق هيچ حقی بر خالق ِ خود ندارد. مسلمانان همه عَبدِ الله هستند و خود را با عبدالله نامگزاری می‌کنند.

منشور بنويس‌ها نمی‌دانند که بيش از دو ميليارد بودايی باور دارند که آنها پست و ناچيز، برای رنج بردن زاييده شده‌اند و تنها با گدايی و خواری می‌توانند، در ناچيزی و پوچی، به ارجمندی برسند. افزون بر اين که لُردزاده‌ها، آقا زاده‌ها، شاهزاده‌ها، اربابزاده‌ها و نيز فرزندان بالا نشين‌ها هم از حقوقی برابر برخوردار نيستند، آزمندان جهاندار برده داران ِ عرب را بر گورهای نفتی و خاکهای زرين حاکم ساخته‌اند. نفت آشامان، سران ِ عرب را به دارامندی، به برده سازی و به برده داری می‌ستايند تا بيشتر و آسانتر بتوانند از حاکميت ِ توانگران بر ناتوانان سود ببرند.

درست است که، به سخن، هر آمريکايی می‌تواند به سرکردگی برسد. ولی آن کس به اين جايگاه گمارده می‌شود که جهانداران او را، با ده‌ها ميليارد دولار چرب کنند که در ناآگاهبود ِ مردم فرو برود. مردمی، که به رسانه‌های زورمندان بند هستند، نه آزادی دارند و نه آگاهی.

مگر گوسپندان می‌دانند که آنها برای گوشت و پشم پرورده می‌شوند؟

از نابخردی است که بيشترين شمار از مردمان از دروغوندانی خردستيز پيروی می‌کنند. هر کودکی که اندکی از خردش به زهر شريعت‌های گوناگون آلوده نشده باشد هرگز ياوه گويی‌های زهرفروشان ِ روحانی را نمی‌پذيرد. ولی می‌بينيم که دانشخوانده‌هايی گوسپندوار به دور سنگ سياهی می‌چرخند، يا کفتاروار مردمان را می‌کُشند و خانه‌های آنها را ويران می‌کنند.

افزون بر اين می‌بينيم: بردگانی پست، در سرزمين داريوش، هزارسال پس از مرگ ِ آدمکُشی عرب، خوکوار خودزنی می‌کنند و در لجن می‌لوند.
با اين وجود کورانديشانی وجود دارند که، از نابخردی، اين بند از منشور حقوق بشر را باور می‌کنند که بشر آزاد است و به خرد آراسته شده است.!!!
.آيا تاکنون کسی، جانوری را به اين نادانی ديده است؟


آيا زورمندان ِ جهاندار با اين همه جنگ ابزارهای که می‌فروشند و به زور برای مردمانی از خودبيگانه کشور و هويتی دروغين يا جايگاهی ننگين می‌سازند به وجدان آراسته هستند؟ آيا جهانداران برای آرامش وجدان زخم ديده‌ی خود برای مردمانی ربيع العرب برپا می‌کنند تا گماشتگانی جهادگر به حکومت برسند.

آيا از داشتن ِ وجدانی پاک است که جهانداران پسمانده ترين زنان ِ اسلامزده را به نشان ِ نوبل مفت‌خر می‌سازند؟
آيا يک "بن لادن"، را با هياهو کُشتن و از هزاران کودک، "بنلادن"، ساختن کرداری است که از وجدان بشر برخاسته است؟

از ويژگی‌های آدميان چيزی برجای نمانده است که آن به زهر دروغ و انسان ستيزی آلوده نشده باشد. از شوربختی خرد و وجدان از ويژگی‌هايی هستند که در تاريکخانه‌ی شرّ يت (يا خريت‌های ديگر) سوخته يا به گروگان گرفته شده‌اند. اين است که خوشباوران ِ خوابزده از زهر ِ شيرينی که از منشور حقوق بشر می‌نوشند و از پاداش‌های واژگونی که در يافت می‌کنند خشنود و سرفراز می‌شوند.

تا کنون در هيچ کشوری هيچ يک از بندهای اين منشور به راستی و درستی پياده نشده است. منشور جهانی حقوق بشر از سوی کشورهای اسلامی رد شده است. زيرا؛ مفتی‌ها عقيده دارند که مخلوق در برابر خالق تنها وظيفه دارد و بردگان ِ الله به جز بردگی هيچ حقی ندارند. افزون براين در اين منشور که، از زشتی و انسان ستيزی‌ی دين‌های برده ساز و خردسوز، هيچ گونه سخنی رانده نشده است، در بند ِ 18 از اين منشور حق ِ خردسوزی و برده سازی و برده منشی به بشر داده شده است.

با اين وجود، که اين منشور تنها يک خيک ِ باد است، سودش ناچيز و زيانش جهانسوز است. زيرا مسلمانان، که درونمايه‌ی منشور را نپذيرفته‌اند، بر اجرای بخشی از ماده‌ی 18ی اين منشور پافشاری دارند. زيرا، در کشورهايی که مسلمانان هنوز پُرشمار نيستند، می‌توانند از تکيه بر اين حقوق، احکام جهاد، امر به معروف، نهی از منکر را پياده کنند. از سويی مسلمانان خواستار آن هستند که بر پايه‌ی ماده‌ی 18 از حقوق بشر از احکام بردگی، که1400 سال کهنه هستند، پيروی کنند و آيين‌های سربريدن، تازيانه زدن، سنگسار کردن را دستکم برای مسلمانان به کار ببندند. اين است که منشور حقوق بشر، در بند ِ 18، دگرسو با بند ِ يک، بشر را نيازمند به چوبداران ِ خرپرور دانسته است. از اين روی به او حق ِ بندگی و حق ِپيروی کردن از اوامر پيشوايان ِ خردسوز داده است. در اين ماده حق برده شدن، حق ندانستن، حق کورانديش بودن، حق انسان ستيزی و کينه ورزی، که بُنمايه‌ی هر عقيده‌ای هستند، به بشر داده شده‌اند. اين است که مسلمانان برای گرفتن و داشتن اين پسماندگی‌ها می‌خروشند و به همراه ِ خردستيزان در اجرای احکام شريعت اسلام پافشاری دارند. آنها تا کنون بسياری از اين حقوق را با پول‌های نفت آورده از آزمندان جهاندار خريده‌اند.

شگفتی در اين است که سرداران ِ آمريکا اين منشور را گواهی نکرده‌اند. با اين وجود آنها، حُسينک وار، درونمايه‌ی بند ِ 18 را برای مسلمانان، که به کشورهای پيشرفته واريز شده‌اند، درخواست می‌کنند. از اين که به راستی، بخشی از بند ِ 18 هم با اسلام سازگار نيست، وجدان آزمندان ِ خردستيز نمی‌رنجد. در بند ِ 18 آمده: پيروان حق دارند از مذهبی بيرون و به مذهب ِ ديگری وارد شوند. يعنی برده بودن که حق بشر است، بشر حق دارد، از يک برده دار بگريزد و به برده دار ِ ديگری پناه ببرد. دگرسو با اين حق: در اسلام سزای مرتد، سزای هر مسلمانی که اندکی به پسماندگی‌های اسلام پی ببرد، مرگ است.

ماده‌ی ۱۸ از منشور جهانی حقوق بشر( برگردان فارسی از زبان آلمانی):
« هر کس حق داشتن آزادی در انديشه، وجدان و مذهب را دارد، این حق در برگيرنده‌ی آزادی در پذیرفتن هر مذهب یا بينش دیگری هم می ‌باشد، همچنين آزاد است که، مذهب يا بينش خود را، به تنهايی يا همراه با ديگران، همگانی يا تنهایی، از راه آموزش، کردار، عبادت و انجام آئين‌های مذهبی بنماياند».

در اين بند تا آن اندازه ستم پذيری، ستم-ورزی و ناسازگاری وجود دارد که درونمايه‌ی منشور سُست و بی مايه شده است. اگر واژگان دوپهلو و آرايشی را از اين بند ِ منشور بيرون بريزيم به سادگی روشن می‌شود که منشور نويسان حق نادان بودن به انسان داده‌اند. انسان حق دارد که به دروغ‌ها يا به پندارهای پسماندگان ِ چند هزار سال پيش ايمان بياورد. پس کسانی حق دارند، پندارهای پوسيده‌ای را، به نام آزادی در داشتن ِ عقيده و مذهب، به مردم فرو و به ويژه کودکان را به برده منشی بپرورانند. هيچ مذهبی نمی‌تواند، بدون خشم و گسترش ِ ترس، نگرش ِ مردمی را به سوی پستی، زشتی و تبهکاری برگرداند. هيچ مذهبی وجود ندارد که از بروز و پرواز انديشه‌های آزاد پيشگيری نکند. پيروان ِ هر مذهب در کورانديشی و برای بردگی پرورده می‌شوند. آنها تنها از روزنه‌ی تنگ ِ آن مذهب به هستی می‌نگرند.

پس ماده‌ی 18 از منشور ِ حقوق بشر به مردمان حق می‌دهد که چشم، گوش و هوش خود را در مرزهای يک عقيده، هر اندازه هم که تنگ و تاريک باشد، مرزبندی کنند و هيچ کس نبايد به زهر ِ پسماندگی و گمراهی‌ی اين بيماران اشاره کند. اين منشور که در آغاز از خرد و وجدان سخن رانده است آن چنان مردمان را نادان می‌پندارد که به آنها حق می‌دهد به دلخواه خودشان افسار خردسوخته‌ای ابله را به گردن بنهند و وجدان خود را به او بسپارند. درست است که دينمداران، چندهزارسال است، از کوتاه خردی‌ی پُرشمارها به کژی بهره برداری کرده و آنها را به زهره عقيده‌‌ای بيمار ساخته‌اند. ولی تا پيش از اين منشور، هيچ سازمانی به آدمها، بدين روشنی، پروانه‌ی خر بودن نداده است. اينک سازمان جهانی حقوق بشر، که بشر را پيشاپيش گوسپند پنداشته، به بشر پروانه داده است که او بتواند با چوب ِ شبانی ابله رانده بشود. دينمداران حق دارند به زور و با ايجاد ترس بر هوش و خرد ِ مردمان حکم برانند.

به هر روی از نگاشتن اين منشور راهی به سوی آزادگی و حقوقی برای آدمها هموار نشده است ولی زهری زبانسوز از منشور حقوق بشر در جام ِ آزادگان ريخته شده است. در ماده‌ی 18، حق داشتن و بازگو کردن ِ عقيده و پندارهای پوسيده به زهر فروشان داده شده است. با دادن ِ اين حقوق به پسماندگان، حق برخورد به زهر ِ پسماندگی از آزادانديشان گرفته شده است.

جهادگران و کينه ورزان ِ مسلمان آن چنان ترسی را در جهان گسترده‌اند که کمتر رسانه‌ای زهره‌ی آن را دارد که از بيمار‌ی‌ی اسلامزدگی يا از فرومايگی‌ی اسلامفروشان سخن بگويد.

جهادگران ِاسلام، با بمب گذاری، سايه‌ی ترس را در همه جا گسترده‌اند. از سويی ديگر نفت فروشان و حکومت‌های نفت آشام، به کمک خودفروختگانی اسلامزده و انسان ستيز، بازاری را برای فروش ِاسلام و ويروس‌های خرد سوز باز کرده‌اند.

حُسينک اوباما با هياهوی بسيار يک "بن لادن"، و شماری جهادگر را می‌کُشد، در همين زمان و در همان سرزمين، با پشتيبانی‌ همان حُسينک هزاران "بنلادن"، می‌پرورانند. شمار ِاين پرورده شدگان ِ جهادگر که روزانه، از پاکستان، افغانستان، عربستان، عراق، اندونزی، مالزی، سنگاپور، سومالی، مصر، تونس، یمن و ديگر کشورهای جهادپرور، به نام پناهنده به اروپا واريز می‌شوند، يا از سوی جهادگرانی، که در اروپا می‌زيند، زاييده می‌شوند، افزون بر شماری است که بر نامسلمانان ِاروپا افزوده می‌شود. افزون بر اين همه‌ تخم‌های خشم-زا، که بر پايه‌ی حقوق ِبشر کاشته شده‌اند، بشرستيزان و آزادی ستيزان هم حق اسلام گستری و حق اسلام آموزی و حق اسلامفروشی دريافت کرده‌اند. از سويی ديگر خُرده گيری بر زشتی‌های شريعت ِ عرب‌-پرستان و نشان دادن ِزهرِ ِمردم آزاری را دشمنی با حقوق بشر و نژادپرستی دانسته‌اند.

ننگين‌‌ترين ستمی که، اين قانونگزاران، بر جهانيان وارد آورده‌اند اين است که، خرد و وجدان را از سرشت ِ آدم جدا ساخنه و آن را به نام حقوق بشر به پست‌ترين انسان ستيزان، يعنی به متوليان مذهبی و به دين‌فروشان، بخشيده‌اند. در اين ستمکاری ويژگی‌های سرشت انسان به زهر نادانی و برده منشی آلوده گشته و مردمانی سرفراز و خردمند به فرومايگانی کورانديش و خردسوخته دگرگون شده‌اند.



مـردو آنـاهيــد

ژانويه ۲۰۱۴

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,

Sunday, November 10, 2013

آرمان جهانداران دگرسو با آزادگی است

مـردو آنـاهيــد



تفاوت ِ بردگان ِ پيشين با بردگانِ بی اربابِ امروز در اين است که بردگانِ پيشين گهگاهی در آرزوی رهايی از بندِ اربابان بوده‌اند، بردگانِ امروز، پيوسته در جستجوی اربابی تازه هستند تا در بندگی‌ی او بيشتر جان فشانی کنند که بتوانند بيشتر از بازارهای اَربابان بخرند.

*****


بينش يا جهان بينی از انديشه‌ی خردمندان و هنرِ ابزارسازی از آرمان ِ جهانداران سرچشمه می‌گيرند. بينش و دانشِ ابزارسازی دو پديده‌ی گوناگون هستند که می‌توانند در گرهگاهی با يکديگر برخورد داشته باشند ولی جدا از يکديگر پيشرفت می‌کنند. زيرا جهان بينی تنها در پندارِ انديشمندان و ابزار در دست ِ همگان دگرگون می‌شود.

به زبانی روشن: دانش از آزمون ِ پندارهای آزموده شده بر می‌آيد و بينش در پيوند با برآمده‌های دانش گسترش می‌يابد. آنگاه، که بينش ِ آزادگی از دانش ِ سازندگی جدا گردد، آزادگی به خشکيدن و سازندگی به شکوفايی می‌گرايد. بينشی، که از انديشه‌ی خردمندان تراوش بکند، فرهنگ ِ مردمان را ساختار می‌شود. چنين بينشی می‌تواند زمينه يا برانگيزنده‌ی پژوهندگان و يابندگان ِ دانش باشد. در انجمن ِ راستکاران و خودانديشان فرهنگ نيروی پيشرونده و باردار کننده‌ی خرد ِ زاينده است.

فرهنگ برآيند ِ پندارهای گوناگون در گذرگاه ِ هستی، برای گستردن ِ ديدگاه ِ همگان است. دگرسو با فرهنگ، پرورش و آموزش‌های نوين هستند که برای تنگ کردن و يکسو ساختن ِ ديدگاه ِ همگان، در راه ِ آرمان ِ جهانداران، برنامه ريزی شده‌اند. از شوربختی هزاره‌هاست که فرهنگ ِ مردمان به زهر ِ عقيده‌های گوناگون آلوده شده و از رويش و گسترش بازمانده است. عقيده‌های مذهبی، که زاييده‌ی پندار ِ آزمندان و مردم ستيزان هستند، جايگزين فرهنگ مردمان شده‌اند.


عقيده‌ها، گمانهای دروغوندانی هستند که، با ايجاد ِ ترس، در بينش مردمان فرو رفته و راه نگرش آنها را بسته‌اند. عقيده بازدارنده‌‌ی پيشرفت و سوزنده‌ی خرد ِ همگان است. آن کس که در تاريکخانه‌ی ايمان گرفتار است، او نه می‌تواند به راستی ببيند و نه می‌تواند به راستی بينديشد و نه می‌تواند به کژپنداری يا به بندهای بردگی‌ی خود پی ببرد.


جهانداران با زور ِ رسانه‌های گسترده‌ای، که به زير ِ فرمان دارند، عقيده‌های بيهوده را، در هستی‌ی مردمان می‌کارند، به بهانه‌ی پشتيبانی از حقوق ِ بشر، آبياری و از بروز ِ هر گونه راستی و آگاهی در ديدگاه ِ همگان پيشگری می‌کنند. آنچه که در زير ِ پوشش ِ دانش و بينايی در شبکه‌ی اينترنت گسترده شده است، بيشتر دانستنی‌ها و دانشی هستند که برای زيستن در سامان ِ جهانداران کاربُرد و خريدار دارند. هنر ِ ابزارسازی هم نه از انديشه وآنکه بازده‌ی آزمون‌هایِ اندک شمار کسانی است که آنها پرورده شده‌ی آرمان ِ جهاندارانند. ابزارهای توانا، برآيند ِ سامان ِ جهانداری هستند، نه برآمده از انديشه‌ی خردمندان. اين زورمندان، برای جهانداری، نياز به سرکوب کردن ِ خرد ِ جويندگان دارند. از اين روی آنها درونمايه‌ی ارزش‌های فرهنگی را هم به زهر ِ دروغ آلوده و واژگون شده به جويندگان ِ راستی نشان می‌دهند.

برای نمونه: در پيوند با پديده‌ی "حقوق ِ بشر،" که آن را با درونمايه‌ی دروغ به مردمان خورانيده‌اند، راه ِ دينفروشان و دينمداران را هموار ساخته‌اند تا آنها بتوانند از آدمهای آزاد، از آيندگان که هنوز زاييده نشده‌اند، بردگانی خردسوخته يا گوسپندانی تيزدندان، مانند جهادگران، بسازند.

دينمداران در هر کجای جهان آزاد هستند که آدميزاده را از کودکی در نادانی بپرورانند. برده پروردن و پيروی کردن از احکام ِ برده داری، آزادی‌های واژگونی هستند که، از منشور ِ جهانی حقوق بشر، در پندار ِ آدمهای نينديش فرو رفته‌اند.



به زبان زنجيربافان ِ جهانی: هر کس آزاد است که خرد، وجدان و آزادی‌ی خود را به نابخردان، به انسان ستيزان و به برده سازان بسپارد. هر زنی آزاد است که پستی، خواری و ستمکاری را بر خود بپذيرد. افزون بر اين هر نوجوان بانويی آزاد است که از 12 سالگی گرمی و زيبايی‌های پيکر ِ خود را به آبريزگاهی گرمابخش، برایِ مردان ِ مسلمان، دگرگون سازد.

در حقوق بشر يا پندارهای واژگون: برداشتن ِ ننگ ِ حجاب و آشگار ساختن ِ زيبايی و شکوه ِ زنانگی، از انديشه‌هايی هستند، که با حقوق ِ بشر ناسازگارند. بشر حق دارد که از ويژگی‌های سرشت ِ خودش شرمسار باشد ولی حق ندارد که زيبايی‌های پيکر ِ خود را به شادمانی نشان بدهد. بشر تا آنجا آزادی دارد که ويژگی‌های بشربودن را در خود بکُشد و گاوسان ارابه‌ی بشرسواران را به هر سويی، که تازيانه‌ی جهانداران بچرخد، بکشد.

برای نشان دادن ِ باده‌ی زهرآگينی، که در جامهای خوشنوش، به کامِ انبوهِ مردمان ريخته می‌شود، به کوتاهی اشاره شد. هر کس که از اندک خردی برخوردار باشد می‌تواند دريابد که؛
«آزادی‌ی آدمها، در منشور ِ حقوق بشر، به آزادی ستيزان سپرده شده است!؟». بافتن و پذيرفتن ِ بندهای بردگی تنها حقوقی است از اين منشور که جهانيان از آن برخوردار شده‌اند. (بند 18 از منشور جهانی حقوق بشر)

بيشتر ِ جانوران، بسان ِ خرگوش، آهو، شير، گرگ و .. از سرشت خود آزاد زاييده شده‌اند. آنها آزادانه سود و زيان ِ خودشان را شناسايی می‌کنند. انسان امروز به کردار پست‌تر، نادان‌تر و ستم پذيرتر از جانوران آزاد می‌زيد. الاهان به خواست ِ دروغوندان و آزمندان ِ جهان، برای آدميان، کژی و راستی، خوبی و بدی، زشتی و زيبايی را پيشنويس می‌کنند. افزون بر اين در شريعت ِ اسلام، بندهای سنگينی برای زيستن، پوشيدن، جفت گزيدن، خوردن و نوشيدن هم برای مسلمانان بافته‌ شده است.

به هر روی سخن در اين جستار بيشتر در پيرامون ِ ديدگاه و پندارهای واژگون شده‌ی بيشترين شمار از مردمان است. آنچه که در جهان ِ امروز پيشرفت کرده است دانش و هنری است که در راه ِ سازندگی و بهبود ِ ابزارهای کارساز و توانا به کار می‌روند. تندتر از اين پيشرفت، گسترش ِ نيازهای جهانيان، به کاربرد ِ اين ابزارهای ساخته شده هستند. ابزارهای تازه نه تنها سنگينی و سختی‌ی کارها را برای انسان سبک و آسان کرده‌اند‌ وآنکه رايانه‌های پيشانديش، رنج ِ انديشيدن و سنجيدن را، از توانايی‌ی آدمها گرفته‌اند.

درست است که بينش يا جهان بينی‌ی فرهنگی هم در جهان به ويژه در اروپا پيشرفت داشته است. از برآيند ِ اين نوانديشی است که فرمانروايی در کشورهای پيشرفته از فرمان ِ پيشوايان ِ مسيحی بيرون رفته و دستکم روند ِ کشورداری از مرزبندی‌های کليسا گذشته است. با اين وجود جهانداران پيشرفت ِ هر بينش ِ فرهنگی را هم به سود ِ خود دگرگون ساخته و در نگرش ِ مردمان واژگون نگاشته‌اند.

در اين جا نياز است که اندکی بی پرده به ژرفای سامان ِ مردمداری، در جهان ِ امروز، اشاره کنم. مردمان امروز، در سامان ِ اَربابان ِ برده پرور، زيست دارند. زمين و هرچه در اوست، افزون بر جانداران، بخشندگان ِ جان هم ، از آن ِ اربابان هستند. فرزندان اَربابان پيش از زادن دارامند و از آغاز ِ زندگی با انجمن ِ جهانداران در پيوند و هم آرمان می‌باشند. مردمان يا همگان بردگانی هستند بی ارباب که پيشاپيش برای توليد، برای بازار و برای پيشبردِ برنامه‌های اربابان زاييده می‌شوند و می‌زيند.

بيشترين مردمان، يا همگان، در پرورشگاه يا در بيمارستان‌های اربانان زاييده می‌شوند، در آموزشگاه‌های اربابان می‌آموزند، در سازمانهای اربابان کار می‌کنند، از بانکهای اربابان مزد می‌گيرند و از بازارهای اربابان خريد می‌کنند. اربابان راه ِ پيشرفت، شيوه‌های زيستن، ارزش‌های مردمی و درونمايه‌ی هر پديده‌ای را برای بردگان می‌نگارند. کمتر کسانی در سراسر ِ جهان وجود دارند که در چرخه‌ی اربابان گرفتار نباشند.

جانوران ِ آزاد و آزاد مردمی که دوردست از اين چرخه زيست دارند تماشاخانه‌ی گردشگرانی هستند که آنها در اين ديدار سر ريز ِ جيب خود را به بانکهای اربابان برمی‌گردانند. مردمانی، که هزاران سال به آزادگی در جنگل‌های دوردست زيست داشته‌اند، امروزه گرسنگانی هستند که چشم به دست ِ اربابان جهانی دوخته‌اند تا برای آنها خوراک و تخم ِ نيازمندی به همراه ِ رشته‌های بردگی بياورند. زيرا در گذشته خوراک ِ مردم ِ جنگل از جنگل، که به آنها جان بخشيده است، برداشت می‌شده، ولی امروز جنگل و جنگل نشينان بخشی از سرمايه‌ی دارامندان ِ جهانی شده است. نان و آب ِ آدمها در دست ِ اربابان ِ جهان هستند. کسی که برای اربابی کار نکند او در کره‌ی زمين جايی برای زيستن ندارد.



تفاوت ِ بردگان ِ پيشين با بردگان ِ بی ارباب ِ امروز در اين است که بردگان ِ پيشين گهگاهی در آرزوی رهايی از بند ِ اربابان بوده‌اند، بردگان ِ امروز، پيوسته در جستجوی اربابی تازه هستند تا در بندگی‌ی او بيشتر جان فشانی کنند که بتوانند بيشتر از بازارهای اَربابان بخرند.


بررسی و پژوهش در سامان ِ مردمان ِ امروز، نياز به کاوش و کوشش ِ بسيار دارد، نه تنها در اين اندک نمی‌گنجد وآنکه کمتر کسانی خواهان ِ شناختن ِ ريزه‌های اين سامان هستند. زيرا زمان تندتر از آن می‌گذرد که من بنويسم و کسانی بخوانند و بتوانند در اين پيرامون بينديشند. از اين روی تنها به يک پسماندگی اشاره می‌کنم که به کوشش ِ جهانداران در پشت ِ کاربردِ ابزارهای پيشرفته پنهان مانده است. سخن از بينش، يا بهتر بگويم از عقيده‌ی، بيشترين مردمان جهان است که دستکم 2000 سال پس مانده و کمترين پيشرفت را داشته است. جهانداران بر اين کوشنده هستند، اين ننگ را با پيشرفت شيوه‌ی ِ جهانداری، که برای ساختن و کاربرد ِ ابزارهای توانا به کار می‌رود، بپوشانند.

سخن از اين است که بيشترين مردمان جهان، شايد شش ميليارد، با اين ابزارهای توانا در برخورد هستند. زندگانی‌ی جهانيان با کاربردِ ابزارهای شگفت انگيز آميخته شده است و برخی هم در آرزو و برخی ديگر در تلاش ِ بدست آوردنِ اين ابزارهای جادويی هستند. سازندگان ِ اين ابزارها، که با زورمندان ِ جهان همانی دارند، با شناخت و توانايی، در هرکجای زمين، مردمان را به کاربردِ اين ابزارها نيازمند ساخته و پيوسته نيازمندتر می‌کنند.

همگان برای زيستن نياز به خوراک و پوشاک، در پی‌‌آيندِ آن نياز به پول، برای پول نياز به کار و در پيوند با کار نياز به آموزش دارند و در اين راه ناچار به آموختن و پذيرفتنِ فرمان‌های سامانِ مردمداری، يا حقوقِ مردم آزاری، در جهان امروز هستند. به زبانی ساده؛ جهانداران با ايجادِ نياز در جهانيان از همگان بردگانی بدون ارباب ساخته که تنها برای آرمان‌های اربابان می‌زيند، يعنی برای آنها می‌انديشند، می‌آموزند، می‌سازند، گسترش می‌دهند، می‌خرند و هم خرند. از اين روی اربابان ِ جهان می‌کوشند که جهانيان را به دروغ بفريبند و نگرش آنها را از ديدن ِ راستی برگردانند. آنها پيشرفت و کاربردِ ابزارهای توانا را به جای پيشرفت ِ بينش و دانش ِ مردمان به نمايش می‌گذارند و پسماندگی و انسان ستيزی، که در عقيده‌ی کاربندان ِ اين ابزارها نهفته هستند، واژگون نشان می‌دهند.

به راستی که "انگل ليسِ" نفت آشام، بر سرزمين‌های نفت‌خيز چنگ انداخته، برای شتربانانِ بيابنگرد کشور ساخته است. اين چادرنشينان، با بخشی از پول نفت، که "انگل ليس‌"ها به آنها می‌بخشد، ابزارهای پيشرفته و توانايی، که بردگان کافر ساخته‌اند، می‌خرند و کاربُردِ آنها را هم می‌آموزند. ابزارها و ساختماهای بلند نشانه‌هایِ، پيشرفت ِ دانش ِ کافرها، آميخته با سوداگری‌های نفتی هستتند. کاربردِ رايانه‌های توانا يا پيوندهای شبکه‌ی اينترنت نشان روشن انديشی با بيداری‌ی خفتگان هزارساله نيست. زيرا ديدگاهِ اين مردمان، که آنها بر فرآوردهای کافرها می‌بالند، هنوز در ژرفای پستی و پليدی تاريک مانده است.

انسان ستيزی، پستی و پليدی در ديدگاهِ اين مسلمانان به کردار آشگار هستند. اين مردمان هنوز به همراهِ آيات جانستانی، که از هر سوی ميدان پخش می‌شوند، با شمشير گردن ِ کسانی را می‌زنند که فراتر از مرزهای خردسوزِ اسلام نگريسته باشند. جانستانی در ولايت فقيه، به اندازه‌ی سُستی‌ی ايمان ِ شيعيان، پيشرفته‌ تر از شمشيرِ عربها است. آخوندهای ولايت، دگرانديشان را به دارابزارهای بلند (جرثقيل) می‌آويزند تا اُمت ِ تبهکار و خردسوخته بتواند جانکندن انسانِ را از راهِ دور تماشا کنند. رسانه‌های آزمندانِ جهان زشتی‌ها و پسماندگی‌هايی، که از مُرداب ِ شريعت اسلام می‌رويند، پنهان می‌کنند و کاربردِ ابزارهای توانا را به نام پيشرفت ِ کشورهای مسلمان به نمايش می‌گذارند. برای نمونه: ديده می‌شود که رسانه‌ها، با زيرکی، زورآزمايی‌ی ورزشکاران ِ مسلمان را، نشان همساز بودنِ اسلام با سرگرمی‌های مردم پسند نشان می‌دهند. ولی آدمکشی‌های جهادگران را به نامِ القاعده، که مانند ِ امام زمان ناپديد است، بند می‌کنند.

از اين راه، آدمهايی، به خواست واليانِ اسلام، در جلوی ديدگاهِ همگان، کشتار می‌شوند و کمتر کسی زشتی‌ی آدمکشی را در شريعت اسلام باز می‌يابد. رسانه‌های جهانی مسلمانان را با چهره‌ی کوشنده و پژوهنده نشان می‌دهند و پيوندِ آدمکشانِ جهادگر را با شريعتِ اسلام پنهان می‌دارند. نمونه‌ای ديگر، که آن را در بيشتر رسانه‌ها، با آب و تاب، درخشان کرده‌اند، پيشگيری از رانندگی‌ی زنان در عربستان است. در اين لرزش بيشترين مردان و زنان ِ حقوق ِ بشری، که آنها با ويژگی‌های حقوق و با ويژگی‌های بشر بيگانه هستند، از درخواست ِ زنان ِ تازه به دوران رسيده‌ی عربستان پشتيبانی کرده‌اند.

اين حقوق نشناسان، که کشتار دگرانديشان و برده سازی را بخشی از حقوقِ دينمداران می‌دانند، برای زنان درخواستِ آزادی و آزادگی نکرده‌اند، نخواسته‌اند که زنان، در عربستان، زيرانداز ِ مردان نباشند، نخواسته‌اند که زنان بخشی از دارايی مردان شمرده نشوند، آنها نگفته‌اند که مردان هم در عربستان حقِ بشر بودن ندارند، آنها نديده‌اند که کشتنِ زنان به دست سرورانشان بخشی از حقوق اسلامی است، اين کوتاهنگران تنها خواهان آن شده‌اند، که زنان ِ پوشيده در کفن‌های سياه، پروانه‌ی رانندگی داشته باشند. زيرا کارخانه‌های سازنده، گرانترين خودروها را برای شيخ‌ها، شيخک‌ها و شيخ‌زاده‌های نفت‌فروش می‌سازند. پس خاتونک‌های پشت ِ پرده، که پروانه‌ی اسب سواری و دوچرخه سوار ندارند، دستکم بايد بتوانند در خودروهای سيه شيشه برانند که نگاه ِ هيچ نرنده يا پرنده‌ای هم بر آنها نگذرد. روشن است که سازندگان پيشاپيش، خودروهای زنانه را، آماده کرده‌اند.

شيره‌ی سخن اين است که؛ بينشِ و نگرشِ انسان در پيرامونِ آفرينشِ هستی، دگرسو با پيشرفتِ هنرِ ابزارسازی، پس رفت کرده است. بست و بندِ اين پسماندگی، عقيده‌های مذهبی به ويژه حاکميت ِ شريعتمداران و فرومايگان بر خرد و وجدانِ آدمها است. اين پسرفت نشان می‌دهد که ابزارِ کار و شيوه‌ی توليد با بينشِ کاربندانِ آنها به درستی پيوندی ندارد. کارل مارکس به نادرستی از اين پيوند سخن رانده است و مارکسيست‌ها هم هنوز از کورانديشی بر اين پيوند پافشاری دارند.

مـردو آنـاهيــد

نوامبر ۲۰۱۳

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,

Friday, October 11, 2013

نيکويی به کردار، نه با سخن، آفريده می‌شود

مـردو آنـاهيــد




اسلامزدگی ويروسی نيست که در آزمايشگاهای پزشکی شناسايی بشود. اسلامزدگی به کردار در کورانديشی و فرومايگی‌ی روشنفکران ِ کشورهای پسمانده نمايان است. ولی از شوربختی در دانش-خوانده‌های مسلمان کمتر هوش و انديشه‌ای وجود دارد، که به زهر اسلامزدگی آلوده نباشد، تا بتوانند اين ويروس ِ خردسوز را شناسايی کنند.

روشن است که ديدگاه ِ انسان در برخورد با انديشه‌های گوناگون پيوسته گسترده تر و ژرفتر می‌شود. نگرش ِ آزادانديشان هم در آغاز تيز و شکافنده نبوده وآنکه اندک اندک، در آميزش با دانش ِ آزموده شده، به ژرفنگری ورزيده شده است. از اين روی دانايی و بينايی در هرکس بر آموخته‌ها و اندوخته‌های پيشينيان و همزيستان (مردمان، جانوران و گياهان) روييده است. برآيند و يافته‌های انديشمندان، از جهان ِ هستی، سامان ِ فرهنگ يا زمينه‌ی بينش ِ مردمان را بُن می‌نهند. فرهنگ در زمينه‌ای، که به زهر ِ ايمان آلوده بشود، به خشکيدن می‌گرايد و از آن انديشه‌ای سرسبز نمی‌رويد.

به زبانی ديگر هر مردمی آفرينش هستی را، زيبايی يا زشتی را، کژی يا راستی را با گوهر ِ فرهنگی می‌سنجد که در بينش آن مردم نگاشته شده است. فرهنگ ِ هر مردمی، تراوش انديشه‌هايی است که از بينش ِ انديشمندان ِ همان مردم برآمده است. مردم از دروازه‌ی فرهنگ که در ديدگاهِ آنها گشوده شده است، به جهان ِ هستی می‌نگرند.

فرهنگ: احکام ِ عقيده‌ها يا پندارهای يک ايدئولوژی نيست که کسانی آنها را به زور يا به فريب به مردمانی فرو کنند يا آنها را از پندارهای بيگانه بگيرند و برای مردم بازنويسی کنند. کدام مردم می‌توانستند خودبخود، جهان را مخلوق پديده‌ای بپندارند که هرگز او را نديده‌اند؟ اين گونه ياوه‌ها از بينش ِ دانشمندی نروييده‌اند وآنکه شيادی کژپندار، يا نيک پندار، مردم را به دروغ فريفته و خرد ِ آنان را در زندانِ ايمان به بند کشيده است.

پندار ِ کومونيسم و ديکتاتوری‌ی کارگری هم نمی‌تواند يکباره از انديشه‌ی توده‌های مردم برآيد؟ مگر اين که آزمندانی مردم ستيز اين گونه کژبافی‌‌های ناساز را به زور بر مردمی کوتاهنگر بپوشانند و نيروی آنها را، با مژده‌ی سروری بر جهان، برای سرکوبِ آزادگان به کار ببندند.

فرهنگ تراوش خرد ِ هموندان و همبودان مردم است.

برای نمونه: مردمان از يافته‌ها و آزمون‌های انديشمندان ِ خود می‌آموزند که خورشيد، آب، زمين، هوا جانبخش هستند. آنها آزموده‌اند که آزردن اين پديده‌ها و جانداران، که برآمده از اين خدايان هستند، ناخوشی به بار می‌آورد. فرهنگ ِ ايرانيان بر انديشه‌هايی، که از دانش ِ خردمندان روييده‌اند، ريشه يافته و بينش ِ مردمان را ساختار شده است.

هر عقيده يا هر ايدئولوژی بر مردم فريبی يا گمان‌هايی آزموده نشده پا گرفته ‌است.

درونمايه‌ی احکام شريعتِ اسلام، در 1400 سال پيش، از سوی الله بر محمد برای چادرنشينانِ عرب فرود آمده‌اند. پس از آن مردمان قبيله‌های عرب، با تيغ برنده‌ی آزمندانی سودجو، که به محمد پيوسته بودند، روبرو شده‌اند: يا آنها بايد بندگی‌ی الهی را بپذيرند، که او نه زاييده شده و نه می‌زايد، يا خشمآوران آنها را گردن می‌زنند. افزون بر اين، همگان بايد بپذيرند که محمد رسولِ الله شده است، کسی که نه نگرشی والا و نه دانشی ارزنده دارد.

احکام شريعت ِ اسلام، آميخته‌ای از بافته‌های دروغواندنی گوناگون هستند، که انسان را به گوسپندی نابخرد دگرگون می‌سازند. آنها با بينش ِ انسانِ آزاد پيوند پذير نيستند. با اين وجود اين احکام با همه‌ی زشتی و پسماندگی که دارند با نگرش ِ مردمان ِ بيابانگرد سازگارند. زيرا نيازها و آزمونهای چادرنشينانی، که در شن زارهای عربستان زيست دارند، فراتر از شترپروری و ساربانی نمی‌روند. پندارهای خشن، از خشمآورانی آزمند برمی‌آيند، در مردمانی خشن ريشه می‌نهند و با خشم گسترش می‌يابند. زيرا مردمانی که از ديدگاهی خشونت آميز به جهان ِ هستی می‌نگرند، رفتار، کردار و پندارِ آنها به خشم آميخته می‌شوند. از اين روی الاهانی که در خواسته‌های اين خشمآوران خلق می‌شوند همه بی مهر، ستمکار، ترسناک و انسان ستيز هستند.

الله هم مخلوق ِ نگرشی خشمآلود است که در آن نگرش جهنم ابزارِ عدالت و بلاهای ناگهانی نشان ِ قهر و قدرت پنداشته می‌شوند.

عربهای حجاز و بيشتر جهادگرانِ ديگر شمشير را نشانِ راستی و درستی‌ی خود می‌پندارند و بی شرمانه آن را بر روی بيرق‌های خود می‌نگارند. .برآيندی از اين بيماريست که سامانِ زندگی و مردمداری در مردمانِ مسلمان بيشتر با خشونت و آزار آميخته هستند


دگر سو با بينشِ عربهای بيابانگرد جهان بينی‌ی ايرانيان است که در اين فرهنگ، مهرورزيدن به هستی ستايش و آزردنِ جان نکوهش می‌شود. اين بينش در درازای هزاره‌ها در جان و هستی‌ی ايرانيان آميخته شده است. از شور بختی بينشِ ايرانيان با احکامِ جهادگران آلوده شده و آنها را با خويشتن بيگانه ساخته است.

عرفان روييده‌ای از اين فرهنگ است، که عارفان ِ مسلمان آن را به زهر شريعتِ اسلام آميخته‌اند و به خوشباورانِ خودپرست خورانيده‌اند. اين انديشمندان، که در مکتب ِ اسلام به دروغوندی خو گرفته‌اند، قهرمانانِ خشمآورِ دين‌های ابراهيمی را، در پوشش ِ داستان‌هايی ربوده شده، دلاور و مهربان نشان داده‌اند. آنها با کژپنداری يا ندانسته فرهنگ ايران را به زهر ِ شريعتِ اسلام آلوده ساخته‌ و خشونت‌های اسلامی را با ياری و حکمت ِ الله پيوند داده و کشتار ِ دگرانديشان را پيروزی‌ی ايمان بر کفر دانسته‌‌اند.

درست است که اگر اين انديشمندان با منش ِ راستکاری سخن می‌راندند مانندِ ديگر راستکاران کشته می‌شدند و ما امروز نام و نشانی از اين بزرگواران نمی‌شناختيم. ولی اگر سخن نمی‌گفتند، دستکم: در زير بارِ دروغ‌های آنها رنج نمی‌برديم، الله را با همان چهره‌ی غضبناکی، که در قرآن نگاشته شده است، می‌شناختيم. شايد هم ايرانيان در زمانی ديرتر می‌توانستند، بدون اين دروغبافی‌های عارفانه، ديوارهای تاريکخانه‌ی ايمان را بشکنند و به سرای آزادی برسند.

در اين جُستار، سخن از نکوهش ِ کردارِ اين بزرگان نيست، تنها سخن از اين است که پس از 800 سال سخن سرايی‌ در پيرامونِ عرفان، کمتر مريدی، با نوشيدنِ اين باده‌ی زهرآگين، به فرهنگ ِ مهر پروران گرويده و کمتر مرشدی از اسلام ِ جهادگر بريده است. اندرزهای خوشمزه و نوشين زمانی ارزشمند بشمار می‌آيند که دستکم اندکی از خشم و زهری که مسلمانان را بيمار کرده است بکاهند. سخنانی که، پس از 800 سال پيوندِ روشنفکران را از ميهن و ميهن پروری بريده و به خودپرستی در خاکساری بند کرده‌اند، آنها به وردهای جادوگری مانند هستند که به درد جن گيری می‌خورند.

پندهايی که، دانشدانان را از انديشه‌ی بهسازی و بهزيستی جدا می‌کنند، آنها را به برده منشی و آميزش با دلبری ناموجود، که با الله همانی دارد، دلخوش می‌سازند، دارويی هستند خوابآور که انسان را از بيداری می‌ترسانند. اکنون من با نمونه‌ای که بيش از 800 سال بر سر زبان‌ها روان شده و بر سردرِ سرای‌ها نگاشته شده است نشان می‌دهم: سخنان ِ عارفانه هر اندازه هم که پُر ارزش پنداشته بشوند، در شوره زارِ اسلامزدگان، مانند ِ مُهره‌هايی هستند که برخی از نادانی برای تندرستی يا پيشگيری از چشم زخم به کسی يا به چيزی آويزان می‌کنند. گرچه سعدی مسلمانی راستين بوده و کشتار ِ نامسلمانان را کرداری پسنديده می‌دانسته، باز هر گاهی که از فرهنگ ايرانی برانگيخته می‌شده، برای پوشاندن ِ خشونت‌های عقيده‌اش، اندرزهايی از فرهنگ ِ ايران برداشت می‌کرده است. برای نمونه:

بنی آدم اعضای يکديگرند
که در آفرينش ز يک گوهرند.
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار.

از آنجا که سعدی، تنها مسلمانان را آدم می‌پنداشته است، ما هم از انسان ستيزی‌ها و آدمکشی‌های پيش از سعدی و آدمکشی‌های نامسلمانان سخن نمی‌گوييم. پس در اين جا از مردمانی، که پيش از سعدی، با شمشير جهادگران کشتار شده‌اند چشم می‌پوشيم و همچنين می‌پذيريم که هيتلر، لنين، استالين، مائو و تيغ به دستان ديگر، که ميليونها آدم را کشتار کرده‌اند، سخن سعدی را نشنيده بودند. شايد هم آنها بنی آدم نبودند. پس تنها انسان ستيزی‌هايی را يادآوری می‌کنم که پس از سخنان ِ شکربار ِ سعدی روی داده‌اند.

آيا حکمرانان زمان ِ سعدی، که او را خلعت می‌بخشيدند، از کشتار ِ دگرانديشان پرهيز می‌کردند يا تنها بنی جانوران را می‌کشتند؟ شايد هم تنها جهادگران اعضای يکديگرند و دگرانديشان پديده‌ای برای کشتن هستند؟

آيا حکمرانان صفوی، که پس از شکست از جهادگرانِ عثمانی، سُنی کشی را در ايران راه انداختند و بيش از يک ميليون سُنی مذهب ِ ايرانی را کشتند، اعضای پيکر خود را نمی‌شناختند؟ افزون بر این، آنها که با شادمانی سدها هزار نامسلمانِ ايرانی که به سزای دگرانديشی می‌کُشند، آيا بنی آدم نبودند؟ اگر به راستی از خود بپرسيم: در کجای جهان است و کدام آدمها هستند که از رنج ِ يک آدم بی‌قرار می‌شوند؟ شايد به اين پاسخ برسيم که: يا سخن ِ سعدی نادرست است يا پيروانِ مذهبی بنی آدم نيستند.

آيا سلجوقيان يا جهادگران ِ عثمانی، که بيشترين شمار از مردمانِ آسيای کوچک را کشتار کردند يا آنها را از زادگاهشانِ بيرون راندند، می‌خواستند که بر گورِ اعضای خودشان امپراتوری‌ی عثمانی را بسازند؟ يا ما بيهوده خودفريبی می‌کنيم و از نابخردی به سخنانی دروغ دل بسته‌ايم؟ آيا سلطان محمد ِ قاچار که، افزون بر کشتارِ انبوهی از مردمان ِ مسلمان و نامسلمان، تخم ِ چشم‌های چندين هزار تن از مردم کرمان را بيرون کشيد، می‌خواست به دردهای اعضای پيکر ِ خودش بيفزايد يا از دردهای ديگران بکاهد؟

پرسش اين است: چرا ما که چشم و گوش داريم از ديدنِ زشتی‌های کردارِ خودمان چشم می‌پوشيم و از شنيدن راستی پرهيز می‌کنيم؟ زمانی که مسلمانانِ اندونزی بر سوکارنو و همرزمانش شوريدند و بيش از يک ميليون از مردم اندونزی را به سزای بیخدايی سر بريدند. کدام يک از آن دو گروه بنی آدم نبودند؟ مسلمانانی که آزاديخواهان را گردن ‌زدند يا آنهايی که کشور اندونزی را از چنگالِ استعمارگران هلند آزاد کرده بودند؟

شايد اين بنی آدمهای مسلمان، که سعدی آنها را اعضای يکديگر خوانده است، از درد هم ميهنانِ خود بی قرار بودند و می‌خواستند که با زشتکاری دردِ اعضای خود را درمان کنند؟ شايد هم اسلامزدگان نمی‌توانند به بُن مايه‌ی ارزش‌های آزادگی پی ببرند. به هر روی، من که آينه گردان سيمای مسلمانان ِ شهيدپرور نيستم. پس نيازی نيست از روندها و رويدادهايی سخن بگويم که روزانه در سرزمين‌های مسلمان نشين می‌گذرند. ولی شايد نياز است که اشاره‌ای به انسان ستيزی‌های ولايت فقيه بکنم. آدمکشانی که بسيار به سخنان سعدی می‌بالند و با آنها مردم آزاری‌‌های خود را رنگ می‌زنند.


مگر اين عدليه‌ها و محکمه‌های آلِ روح الله و آلِ علی نبودند که به حکم اسلام و برای پايداری‌ی ولايت ِ فقيه، ده‌ها هزار تن از جوانانی را کشتار کردند که آنها با فريادِ مرگ بر آمريکا و مرگ بر شاه، شريعتِ اسلام را ياری کرده بودند؟

روشنفکرانی که با گردن-فرازی می‌گويند: چو عضوی بدرد آورد روزگار /// دگر عضوها را نماند قرار، بايد بسيار خودبين باشند که وجدانِ خشکيده‌ی آنها اندکی هم از دردِ کودکان و جوانانِ خيابانی و بيچارگانِ کارتُن خواب به درد نمی‌آيد. آيا نمی‌دانند که، در حکومت ِ فرومايگان، دختر بچه‌ها را به تن-فروشی می‌گمارند تا گردشگران مسلمان در شهرهای گورآباد سرگرمی داشته باشند؟ آيا نمی‌بينند که، همين روسپی سازان ِ بی وجدان، زنانی را سنگسار می‌کنند که با مردی به دلخواه آميزش کرده باشند؟

در شگفتم کسانی که، در پيش ِ چشمانشان، روزانه زندگانی‌ی هزاران کودک به تباهی کشيده می‌شود، از اين بيدادگری، هيچ خراشی در وجدان ِ پولادين آنها وارد نمی‌شود. باز همين کسان با گردن-فرازی از يک سخن سعدی بر خود می‌بالند که او در 800 سال پيش گفته است " بنی آدم اعضای يکديگرند" . اين کسان در ژرفای خودفريبی نمی‌خواهند بدانند که سعدی اندرزگوی حکمرانانِ آدمکُش هم بوده و گفته است:
امروز بکُش که می‌توان کُشت
مگذار که زه کند کمان را

سخن را کوتاه می‌کنم. اگر فرياد ِ عابدين ِ جماعت، پس از 800 سال، هنوز هم پيوسته با واژه‌ی "مرگ" بر ..... آغاز می‌شود، پس با کمی انديشه بدين برآيند می‌رسيم، که اين گونه سخنان، بيهوده گرانبار هستند و پيوندی با بينش ِ مردمانِ اسلامزده‌ نخواهند يافت. شايد سخنان و پندارهایِ انديشمندان، دانشمندان و فيلسوف‌های اروپا به اندازه‌ی وردهای عارفانِ آسمان نوردِ ايران خوشمزه نبوده‌اند. ولی برخی از آنها سامان جهان را دگرگون ساخته‌اند.

مارتين لوتر کشيشی است با ايمان که انديشه‌ی خود را در پيرامون ِ برخی از پسماندگی‌های احکام ِ مسيحيت بازگو می‌کند. پندارهای او آن چنان جنبشی توفان آسا در اروپا ايجاد می‌کنند که مردمان ِ نوانديش در اروپا، بيش از 300 سال، برای اين پندار می‌جنگند، می‌کُشند و کُشته می‌شوند؛ تا سر انجام زشتی‌ها و پسماندگی‌های مسيحيت را بر انبوهی از مردمان روشن می‌سازند و سامانی تازه در مسحيت بُنيان می‌گذارند.

سخنان انديشمندان و پندارهای فيلسوف‌ها، برانگيزنده‌ی روشن انديشان و نيروبخش ِ جنبش ِ آزاديخواهان در اروپا بوده‌اند. بر اين زمينه، پيکارِ آزاديخواهان، در راهِ بازنگری و بهسازی‌ی سامانِ کشورداری، بار آور شده است. برآيند ِ پيکار ِ روشن انديشان، پيروزی‌ی آنها بر کورانديشان ِ مسيحی بوده است. آزاديخواهانِ اروپا، پس از پيکارهايی خونين، توانسته‌اند حاکميت را از کليسای مسيحی بگيرند و فرمانروايی را به نمايندگان مردم بسپارند. سرگذشت ِ نوزايی و نوانديشی در اروپا از هزاره‌ی پانزدهم آغاز شده است و هنوز هم با نرمی و آرامی دنبال می‌شود. جنبش‌های نوآفرينی، در اروپا، برای سامان ِ کشورداری، بسيار شگفت انگيز هستند که سرگذشت ِ آنها در اين جستار نمی‌گنجد. تنها اشاره می‌کنم که جنبش‌های آزادی بخش در اروپا همه زاييده‌ی سخنان انديشمندان و پندارهای فيلسوف‌هايی بوده است که از همين مردمان زاييده و در همين مردمان پرورده شده بودند. بيشتر ِ آنها برای راستی سخن می‌گفتند و برای يافتن ِ راستی می‌انديشدند و پژوهش می‌کردند؛ نه اين که عارفانه برای بُت تراشی، خودپرستی، مردمفريبی و مداحی حديث ببافند.

گرچه روشن انديشانِ اروپايی هم در آغاز مسيحی زده بودند ولی در آزمون می‌توانستند با خرد خود بينديشند و با انديشه‌ی خود ارزيابی کنند. از اين روی آنها يا راستی و درستی را پذيرا می‌شدند يا در زندان ِ ايمان برای کژی و کاستی تلاش می‌کردند. می‌بينيم که بيشترِ انديشمندان ايران هم عارفانه به کژپنداری آلوده بودند و پيروزی‌ی خود را در اين می‌ديدند که بتوانند روح خودشان را از تن ِ خاکی جدا کنند و آن را با ورد و چشمبندی به آسمان نورانی بفرستند. آنها برای اين که از سوی مريدان پرستيده بشوند خود را افتاده و بيزار از خودپرستی نشان می‌دادند. همه‌ی انديشه‌ی اين عارفان بر اين بوده است که چگونه، از الله ِ ترسناک، معشوقی تودل برو بسازند و چگونه اسلام ِ خشم-زا را بزک کنند که گرفتاران از بردگی و خاکساری در برابر الله شرمسار نشوند.


روشنی‌ی فکرِ روشنفکران ايران هم در شورش 57 آنچنان درخشيده است که هنوز هم چشم ِ آزادگان را می‌آزارد. روشنفکرانی که با نابخردی و برده منشی به دنبال آخوندی فرومايه رفته‌اند که او آشگارا، با عقيده‌های برده داری، خواهان ِ پياده کردن ِ احکام ِ جهادگران ِ راهزن بوده است.

اين روشنفکران، با بی دانشی و کوشش، حکومتی را بر ايرانيان گسترده‌اند که بر سامان گله داری بنا شده است. روشنفکرانی که کورکورانه به راهی رانده شده‌اند که بيگانگان و دشمنان ديرينه‌ی ايران هموار کرده بودند. اين کوردلان گوسپندوار گوش و هوش ِ خود را به کورانديشانی سپرده‌اند که آنها در درازای زمان به جز مردم ستيزی هنری نداشته‌اند. پستی و نابخردی در درونِ اين روشنفکران بدان گونه سايه افکنده است که هنوز هم آنها احکام ِ 1400 سال کهنه را، يعنی احکام ِ بردگی و راهزنی را، در سامان ِ کشور داری، نشانی از بينش ِ همگانی و سکولار می‌پندارند.

در همه جای جهان خواسته‌ها و بينش ِ دانشجويان سوی پيشرفت و نوشوندگی را، در آينده، نشان می‌دهند. برخی از دانشجويان ِ ايرانی، همدوش با شورشيان ِ 57، خواهانِ ِ جدا سازی‌ی دانشجويان ِ نرينه‌ از دانشجويان ِ مادينه و ايجاد مُصلا، در دانشگاه، شده بودند. پس شگفتی هم نيست که اين دانش آموختگان را، در زندان کهريزک و اوين، برای بازپرسی بگمارند، یا آنها را، پس از آموزش در زندان، برای اسلام-فروشی، به آمريکا و به اروپا بفرستند تا، از سوی قهرمان سازان ِ بدونِ مرز، به نشانه‌های زرين مفت‌خر بشوند.

اسلامزدگی ويروسی نيست که در آزمايشگاهای پزشکی شناسايی بشود. اسلامزدگی به کردار در کورانديشی و فرومايگی‌ی روشنفکران ِ کشورهای پسمانده نمايان است. ولی از شوربختی در دانش-خوانده‌های مسلمان کمتر هوش و انديشه‌ای وجود دارد، که به زهر اسلامزدگی آلوده نباشد، تا بتوانند اين ويروس ِ خردسوز را شناسايی کنند.

به هر روی زهرِ عقيده‌های اسلامی ديدگاه و خرد ِ مردمانِ ايران را تاريک کرده و راهِ نگرش و انديشه‌ی آنها را به کژی برگردانده است. تا زمانی، که اين ويروس از بينش اين مردمان پاک نشود، بيماری‌ی برده منشی و دروغ پرستی در آنها درمان نخواهد شد. چنين بيمارانی نمی‌توانند بينديشند و نمی‌توانند راستی يا کژی را شناسايی کنند.



مـردو آنـاهيــد

اکتبر ۲۰۱۳

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , , , ,

Saturday, September 07, 2013

دانشنامه نشان ِ دانشمندی نيست

مـردو آنـاهيــد


کورانديشی و پسماندگی‌ی بيشتر ِ روشنفکران ايرانی از اسلامزدگی‌ی آنها است که آنها برای برگزار کردن ِ حکومت ولايت فقيه جانفشانی کرده‌اند، با دروغ پسماندگی‌های شريعت اسلام را پوشانده‌اند، مردم را ناجوانمردانه فريب داده‌اند، ولی هنوز هم اين زهر ِ خردسوز را در عمامه‌ی آخوند می‌جويند نه در شريعت ِ اسلام.


اگر به درستی بينش ِ خودم را ارزيابی کنم به اين برآيند می‌رسم: که من بی اندازه بدبين هستم يا ميلياردها آدم، زيادی خوش بين هستند. نگرش ِ بيشترين شمار از مردمان به همان سويی است که خواسته‌های جهانداران در آن راستا نهاده شده‌اند. برداشت و پندارهای روشنفکرانی، که ازِ اين مردمان برآمده‌اند، همان است که رسانه‌های پُر زور، در پيرامون ِ رويدادهای جهانی، پخش کرده‌اند.

به زبانی ساده انديشه‌ی بيشترين شمار از مردم تنها در پيرامون ِ نخستين نيازهای زندگی است. يعنی نگرش ِ آنها به رويه‌ی پديده‌ها بند و انديشه‌ی آنها به آنچه که می‌شنوند بسته است. اين است که اين کسان نيازی به داشتنِ آزادی، در راه نوزايی و نوانديشی، ندارند. خرد، وجدان و بينش ِ آنها در تاريکخانه‌ای، مانند ِ شريعت ِ اسلام، ميخکوب شده‌اند.

روشنفکرانی که از اين مردمان بر می‌خيزند بيشتر در سويی می‌انديشند که بتوانند دروغ‌ها و ناهنجاری‌های عقيده‌ی اين مردمان را با پندارهای دروغ‌تری سامان بدهند و نابخردی‌ی دينمداران را عقلی بنمايانند. پس چندان خودپسندی نيست که من هم انديشه يا برداشت ِ خودم را، که دگرسو با نگرش ِ همگانی است، به راستی بازگو کنم. زيرا يک نوای بی پناه و بی ياور در انبوه ِ هياهوی جهانيان و روشنفکرانشان گم می‌شود و کمتر در آگاهبود ِ کسی می‌نشيند. به ويژه که من پافشاری ندارم که بدبينی‌ی من از ژرفنگری و خوش بينی ديگران از کوتاهنگريست.

واژگانی که نماد ِارزش‌های فرهنگی هستند نشان از بينش ِ انديشمندانی دارند که آنها را آفريده‌اند. بيشتر ِ اين ارزش‌ها، در ويژگی‌های زمان و در ديدگاه ِ همان مردم درست بوده‌اند و برخی هم تا کنون در سخن‌ها بازگو می‌شوند، ولی به کردار بازيچه‌ی زبانبازان هستند. همه‌ی اين ارزش‌های فرهنگی در درازای زمان، در سرزمين‌های گوناگون، با انديشه‌ها و ديدگاهای گوناگون به کژپنداری آميخته يا با نيک انديشی بهبود يافته‌اند. ولی هيچ کدام از اين ارزش‌ها دست نخورده به ما نرسيده‌اند و ما نمی‌توانيم، در ديدگاهی که اکنون داريم، همان گوهری را شناسايی کنيم يا همان برداشتی را داشته باشيم که در نگرش ِ آفرينندگان ِ آن ارزش‌ها بوده است

با چند نمونه از اين واژگان هسته‌ی جستار را روشن می‌کنم. "آگاهی"، "دانش"، "بينايی" و "دانايی" از ارزش‌هايی هستند که بيشتر مردمان آنها را به درستی ستوده‌اند و به راستی راهگشای دشواری‌های مردمان بوده‌اند. درونمايه يا شيره‌ی اين واژگان زمان به زمان دگرگون و گاهی هم به کژی واژگون شده‌اند.

"آگاهی" آيا همين پيام‌هايی هستند که در شبکه‌های اينترنت گردآوری شده‌اند و هر کس می‌تواند، جدا از بينش و خردش، از آنها برداشت کند؟

يعنی " آگاهی" انبوه ِ نشانه‌ها و پيام‌هايی هستند که دانستنی نيستند وآنکه می‌توان آنها را از خدايی به نام اينترنت دريافت کرد. شبکه‌ی اينترنت انبار ِ آگاهی‌‌ها و انسان تهی از هر آگاهی است؟

انسان ِ امروزه نيازی به پی‌بردن ِ پيام‌ها، آزمون‌ها، دانستنی‌ها و گرفتن ِ آگاهی از نياکان خود ندارد. يعنی انسان مانند ِ رايانه‌ها با نرم افزاری، که در بينش او کاشته می‌شود، می‌بيند و می‌شنود و به فرمان ِ همان برنامه هم می‌خروشد، می‌خندد و می‌زيد.

"دانش" آيا تنها شناخت ِ نشانه‌هايی و شيوه‌ی کاربرد ِ آنها در پيشه‌ای است که انسان با فراگرفتن آنها می‌تواند گواهی‌ی شناخت يا پروانه‌ی کار دريافت کند تا بتواند، در بخشی از شبانه روز، خود را بفروشد؟

آيا "دانش" همين است که جهانداران مرزبندی کرده‌اند و در آموزش‌های جهانی، به دانشپژوهان، يکسان می‌آموزند؟ پس "دانش" بی کرانه نيست و کرانه‌های آن را زورمندان، مردم ستيزان و برده سازان ِ جهان پيش نويس می‌کنند. دانشمندی که خودسرانه بياموزد، خردمندانه در دانشی پژوهش کند، که در بازار ِ خودفروشان سودآور نباشد، او در انجمن دانشدانان پذيرفته نمی‌شود.

"بينايی" آيا همان است و تا آنجاست که سرکردگان و جهانداران به ما نشان می‌هند؟ آيا برای "بينايی" هم بايد گواهی و پروانه دريافت کرد؟ آيا همگان بايد همان را ببينند که نام آورانی به کژی ديده‌اند و نبينند آنچه را که آنها نديده‌اند؟ آيا "بينايی"، در اين زمان ، يعنی با چشم ديگران ديدن، يعنی مريد و پيرو بودن، يعنی عصا کشی را برگزيدن است؟ آيا تنها آن کوردلانی بينا هستند که به نشان ِ نوبل سرافراز شده‌اند؟

"دانايی" آيا آشنايی با يک دسته کتاب‌هايی است که بر پايه‌ی ويژگی‌های نامبرده نوشته شده‌اند يا نوشته بشوند. يعنی "دانايی" پيام‌هايی هستند پُرمايه که کابردی ندارند. يعنی سخنان ِ خوشمزه‌ای هستند که هرکس آنها را، برای نشان دادن ِ دانايی يا پنهان کردن ِ نادانی‌ی خود، بازگو می‌کند.

مردم آن کسی را که به دانايی پذيرفته‌اند هر سخنی، که به او بند باشد، می‌پسندند. اين است خودنمايان پيوسته از گفتار ِ بزرگان ِ مردم پسند سخن می‌رانند، تا خود را با بزرگان پيوند بدهند. ولی کردارِ اين کسان نشان می‌دهد که آنها کمتر از گفتار ِ بزرگان آموخته‌اند.

درست است: مردمانی که زودتر از ديگران دانش يا هنر ِ ابزارسازی را فراگرفته‌اند، پيش از ديگران هم به جنگ‌افزارهای پيشرفته‌تری دست يافته‌اند. آنها توانسته‌اند، با زورمندی بر مردمان‌ِ ِ پسمانده، سروری کنند و بر‌تر از ديگران هم بزيند. شيره‌ی سخن: اکنون اين مردمان ِ دلخواه که از اين ارزش‌های پيشرفته بر خوردارند، همسو و همراه ِ مردمان پسمانده از همان روزنه‌ای به هستی می‌نگرند که راهزنان و برده داران، در 3000 سال ِ پيش داشته‌اند.

با زبانی ساده: اين ارزش‌های پيشرفته نه درخششی در بينش و نه گشايشی در ديدگاه و نه ژرفی در نگرش مردمان ِ دلخواه ايجاد کرده‌اند. يعنی ارزش‌های فرهنگ ِ امروز در پندار و در کردار اين روشنفکران نازا و بی هسته شده‌اند. اين کسان به ارزش‌هايی می‌بالند که با آنها بيگانه‌اند. اين روشنفکران به سرکه‌ای مانند هستند که در خمره‌ی شراب به جای شراب فروخته می‌شوند. آنها می‌خواهند خوب نمايان بشوند نه اين که خوب باشند. آنها می‌خواهند دانشنامه‌ای داشته باشند نه اين که بر دانشی فرمانروا باشند.

اگر ما بپذيريم که انسان، کم و بيش به خرد آراسته است، با فراگرفتن دانش و آگاهی، اندکی بر دانايی و اندکی هم بر بينايی او افزوده می‌شود؛ شايد ما هم بتوانيم بازده‌ی دانش و آگاهی‌های مردمان ِ کشورهای پيشرفته را بررسی کنيم.


بازده‌ی 250 سال دموکراسی، آزادی، دانشپژوهی در آمريکا اين است که مردمان آمريکا آزادانه کسانی را به سروری و سرکردگی می‌گزينند که به شارلاتانهای خيابانی مانند هستند. برگزيدن ِ کسانی مانند فورد، کارتر، ريگان، جُرج بوش [پـدر] کلينتوتن، بوش [پسـر] و اوباما نشان از آن است که کورانديشی‌، در اين مردمان، کمتر از مردمان ِ پسمانده در ديگر ِ کشورها نيست. اين خوابزدگی تنها نگرش ِ مردم آمريکا را آلوده نکرده است وآنکه می‌بينيم که سرکردگان کشورهای اروپايی هم ديدگاهی گسترده‌تر از برگزيدگان آمريکايی ندارند.


مردم آمريکا 150 سال پيش ابراهام لينکولن را، کسی که برده داری را برانداخت، برگزيده‌اند. اکنون هم حسين اوباما را برگزيده‌اند. يعنی کسی را به سرکردگی برگزيده‌اند که از بردگی و برده بودن ننگ ندارد. ناپلئون هم سيمايی است خشن و جنگ آور که برای سرفرازی‌ی فرانسه به کشور گشايی دست برده است. اکنون در فرانسه کسی به سرکردگی برگزيده می‌شود که با ساز ِ جهانداران همنوايی کند نه اين که انديشه‌اش از مهر به ميهن برويد.

به هر روی دانش سازندگی و کاربرد ِ ابزارهای پُرتوان خانه‌ها و شهرهای جهان را چراغان کرده‌اند، ولی ديدگاه انبوه ِ مردمان تنگتر و تاريکتر شده است. مسلمانان اکنون به جای شتر با هواپيما به سوی مکه می‌روند و از دانش و يافته‌های کافرها بهره می‌گيرند. آنها ديگر خار ِ مغيلان را نمی‌شناسند؛ ولی هنوز هم به دور ِ سنگ سياهی می‌چرخند و به جايگاه ِ شيطان سنگ پرتاب می‌کنند و با کشتار ِ جانوران الله را خشنود می‌سازند.

بايد بی پرده گفت که بيشتر ِ روشنفکران امروز کوردلانی هستند که گفتار و سخنان رسانه‌های جهانی را، بدون اندک درنگی، باز می‌گويند. اين کوتاهنگران توان آن را ندارند که به درونمايه‌ی يک واژه بنگرند. آنها واژگان را هم زمان به زمان با همان زهری که از رسانه‌ها پخش می‌شوند نشخوار می‌کنند.

برای نمونه: اين روشنفکران به راستی نمی‌دانند که آزادی، آزادگی و آزادانديشی دارای چه درونمايه‌ای هستند. آزادی برای روشنفکران ِ اسلامزده يا واليان دينی يعنی آزاد بودن ِ آنها در به بندکشيدن ِ انسانهای آزاد است، يعنی آزادی را از انسان گرفتن و از او برده‌ای کور و کر ساختن است، يعنی آزاد نبودن ِ انسان در انديشيدن، يعنی پيروی کردن از احکام ِ پوسيده‌ی قبيله‌های جهادگر، يعنی شادمانی را به اندوه و آسودگی را به رنج و شيرينی را به تلخی برگرداندن است.

آيا درونمايه‌ی دموکراسی اين است که نمايندگان بيشترين ِ شمار از مردم، يعنی نمايندگان کوتاهنگران و کوتاه خردان، بر روند ِ کشور داری حاکم بشوند؟

آيا در سرزمينی که بيشترين شمار ِ مردمانش مسلمان هستند بايد آزادگان و انديشمندان پيوسته در زير ستم ِ واليان اسلام رنج ببرند؟

آيا آلوده ساختن ِ خرد ِ مسلمانان، به زهر ِ شريعت ِ اسلام و به گروگان گرفتن ِ وجدان آنها را می‌توان حقوق بشر ناميد؟

آيا جهادگران که خشمآورترين و نابخردترين کسان هستند می‌توانند سامان دهنده‌ی دموکراسی باشند؟

آيا روشنفکران اسلامزده هوش آن را ندارند که به بُنمايه‌ی ولايت ِ فقيه پی ببرند که زمان به زمان از انتخابات و مجلس و نمايندگان مردم سخن می‌رانند؟

در سرزمينی که سپاهيانش کشور را برای نازاده‌ای عرب مهيا می‌سازند، در جايی که همه ساله سدها هزار تن به مکه می‌روند تا بی کرانه بودن‌ نادانی را نشان بدهند. در مردمانی گور پرست، که مردگان ِ هزارساله حکمرانان و سرمايداران آنها شده‌اند، چگونه می‌توان، در اين کشور، از دانش، دانشگاه و دانشپژهی سخن راند؟

روشن است که دانشگاهای اين کشور به سرکردگی‌ی آخوندهای ابله اداره می‌شوند و سنجه‌ی آنها، در اين کشور، زهد و تقوا آميخته با دانش ستيزی است. دانشی يا پژوهشی، که بايد با نادانی‌ها و پسماندگی‌های اسلام همساز باشد، زهری است که خرد ِ دانشجويان را می‌سوزاند و چشم ِ جان آنها را کور می‌کند.

دانشجويانی، که آگاهی‌های خود را از امام زمان و امام صادق دريافت می‌کند، در زندان‌ ِ کهريزک و زندان ِ اوين هم به بازپرسی گماشته می‌شوند. آيا جای انديشيدن و جای شرمساری نيست که در حکومت ولايت فقيه از دانشگاه و دانشمند سخن رانده بشود؟ در حکومتی که آزادانديشان را گردن می‌زنند و پيروان ِ حکومت به تماشای جانکندن ِ آدمها می‌روند.

کورانديشی و پسماندگی‌ی بيشتر ِ روشنفکران ايرانی از اسلامزدگی‌ی آنها است که آنها برای برگزار کردن ِ حکومت ولايت فقيه جانفشانی کرده‌اند، با دروغ پسماندگی‌های شريعت اسلام را پوشانده‌اند، مردم را ناجوانمردانه فريب داده‌اند، ولی هنوز هم اين زهر ِ خردسوز را در عمامه‌ی آخوند می‌جويند نه در شريعت ِ اسلام.


اگر اين کسان نمی‌توانستند ستمکاری‌های اسلامی را، که در 1400 سال گذشته، که بر ايران و ايرانيان وارد آمده است، ببينند دستکم می‌توانستند کشتار ِ سدها هزار تن از دگرانديشان ِ اندونزی را به ياد آورند، که در زير شکنجه‌ی مسلمانان جان سپرده‌اند. آيا اين اسلامزدگان تا اين اندازه کوردل و کورانديش بودند که نمی‌توانستند، در آن زمان، برآيند ِ حکومت اسلامی را در پاکستان و افغانستان ببينند؟ به راستی و درستی می‌توان ديد که بيشترين انجمن‌های سياسی در ايران، چه آنان که شاه پرست و چه آنان که شاه ستيز بوده‌اند، با ميهن پروری پيوندی نداشته‌اند. همه‌ی آنها دانسته يا ندانسته ايران را در راه بيگانگان و برای آرمانهای بيگانگان دگرگون می‌خواسته‌اند نه برای بهزيستن در ايران. برخی ايران را، از بُنداده‌های ايرانی، آزاد می‌خواستند تا بتوانند آن را به شوروی بسپارند. برخی، که پرورده‌ی انگل‌ليس بودند، ايران را غنيمت اسلام می‌پنداشتند و خواهان آن بودند که از آن در راه اسلام (که همان راه انگليس است) بهره برداری بشود. برخی وابسته به نيروی آمريکايی و برخی هم خواهان بازگشت به حکومت قبيله‌ی قاچاريه بودند. ملی گرايان هم، که سر از سجد ِ امامان برنداشته بودند، ايران را برای سرفرازی‌ی اسلام می‌خواستند تا پسماندگی‌های شريعت در پُشت فرهنگ ِ ايران پنهان بمانند.

نشان دادن ِ کاستی ها و بندهای عقیده‌ها، توهین به پیروان آن عقیده‌ها نیست، بلکه نشان دادن و ارجمند شمردن ِ سرشت و خرد ِ انسان است که به زهر ِ عقیده ها آلوده شده‌اند. انسانی که از زشتی بیزار است نیازی نيست که چشمهای خود را از ديدن ِ زشتی‌ها ببندد بلکه نیاز است، به جای زشتی، زیبایی بیافریند.


مـردو آنـاهيــد

سپتامبر ۲۰۱۳

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: ,

Monday, August 12, 2013

سخن از يک ميليارد شمع ِ تاريک است

مـردو آنـاهيــد




جهانداران؛ خواهان آن هستند که جهادگران مسلمان ترس را در جهان گسترش بدهند تا آنها بتوانند به آسانی جنگ ابزارهای خود را به مردمان ِ ترسزده بفروشند. تا کنون ترس جهانيان، از کومونيسم، پشتوانه‌ی فروشِ جنگ ابزارها بوده است. اينک اسلام راستين که آن را، اسلاميسم، جهاديسم، سلافيسم، بنلادنيسم، طالبانيسم، نامگزاری کرده‌اند، برای آزمندان جهان، بازار ساز‌ شده است.

بيشترين کسان زِهدان ِ دروغ را که زاينده‌ی زشتکاری است، نمی‌شناسند. زيرا آنها نگرش و منش مردمان را نمی‌بينند. آنها تنها به بازده‌ی زشتی، که از کردارِ شماری از مردم بروز می‌کند، برخورد می‌کنند. اين کسان از آن روی توانِ ديدن و شناختنِ زشتی‌های بينش ديگران را ندارند که ديدگاهِ خودشان نيز از همان زشتی‌ها رنگ گرفته است. در رسانه‌ها يا در کتابها، که انبارِ دانايی برای روشنفکران هستند، بيشتر به کردار يا واکُنش ِ مردم می‌پردازند و کمتر به پيوند ِ کردار با بينش برخورد می‌کنند. اين است: بيشتر روشنفکران هم بسانِ رسانه‌ها می‌کوشند که از واکُنش ِ مردمان به سودِ خودشان بهره برداری کنند. اين روشنفکران کمتر به آلودگی‌های ديدگاه مردمان برخورد می‌کنند. زيرا آنها هم درست از همان ديدگاهی به هستی می‌نگرند که در آن زشتکاری، در پوشش الهی، گزندناپذير شده است.

برای نمونه: روشنفکرانِ اسلامزده، به همراه ِ ستايش از احکامِ اسلام پيشنهاد می‌کنند که مسلمانان از آدمکشی، دزدی و دروغوندی پرهيز کنند. مسلمانان، خودباخته‌ی اسلام هستند نه پيرو ِ سخنان ِ خوش آهنگ. جهاد بخشی از احکام دزدی و آدمکشی است که اسلامزدگان زشتی را در اين حکم نمی‌بينند. از سويی همين کسان می‌کوشند که با دروغوندی زشتی‌های شريعتِ اسلام را، که همانی با زشتی‌های منش ِ خودشان دارند، بپوشانند.

پيکارِ اين روشنفکران برای آن است که آنها بتوانند بر جای جانستانان بنشينند نه در جايگاه ِ جانسپاران باشند. آنها می‌خواهند هميار ِ دزدان باشند نه همراه ِ دزد زدگان. اين است که آنها زشتی را در دروغوندی نمی‌بينند و خودشان هم به دروغ پناه می‌برند. کسی، که بردگی را کليدِ رستگاری می‌پندارد، برده منشی را می‌ستايد، بردگان را می‌پروراند، او برای زبردستان بردگی می‌کند و از زيردستان بردگی می‌خواهد. او نمی‌تواند با برآيند ِ برده منشی، که در کردار ِ عباد ِ الله بروز می‌کند، پيکار کند. زيرا اين پيکار دگرسو با منش ِ خودش است، يعنی او بايد منش خودش را سرکوب کند.

کسی که زشتی را در بردگی نمی‌بيند چگونه می‌تواند آزادگی را بشناسد. او از کوتاهنگری گمان می‌برد: دانش خوانده‌ها، که هنوز دستور ِ حلال و حرام را از آخوندی ابله می‌پرسند، می‌توانند سکولار بينديشند. خودِ او که نمی‌تواند نيک و بد را بشناسد، بر اين پندار است، که سکولار شدن هم مانند اسلام احکامی دارد و در کتابی نوشته شده‌اند، که اگر دانش خوانده‌ها، به آن کتاب ايمان بياورند، سکولار می‌شوند. سپس می‌توانند همه چيز را هم مانند واليان اسلام به مردم امر کنند. اين کسان، که بينشی تاريک و زشت دارند، نمی‌توانند پسماندگی را در منش خود شناسايی کنند. از اين روی آنها خواهان ِ نماد‌هايی هستند که با زشتی‌های بينش شان سازگار باشد. افزون بر اين هر نمادی، که زيبا باشد، پيش از ورود به بينش ِ آنها، به زشتی دگرگون می‌گردد.

هر آزاده‌ای می‌تواند ببيند: واژگانی که در فرهنگ ِايران بسيار زيبا بوده‌اند در آميختگی با شريعت ِ اسلام زشت شده‌اند. برای نمونه: "خدا" که در فرهنگ ايران از خود دايه ريشه گرفته است. بدان چم است که پديده‌ای همسان خودش را می‌آفريند، می‌زايد، دايه يا مادر ِ همسرشت ِ خودش است. بر اين بينش، در اين فرهنگ، هر پديده‌ای از پديده‌ی پيشينی آفريده می‌شود. هر آفريننده‌ای در آميزش با خدايان ِ جانبخش، پديده‌ای که همسرشت ِ خودش است، می‌زايد. برای نمونه: انسان با زمين، آب، هوا و گرمای خورشيد همسرشت است. يعنی اين خدايان در جان ِ انسان آميخته هستند و انسان برده‌ی آفرينندگانش نيست. همين نام ِ گرانمايه، يعنی "خدا"، را واليان ِ دروغوند ‌دزديده و به الله چسپانده‌اند. اکنون در بينش بيشترين ايرانيان، که به زهر ِ نادانی‌ی شريعت آلوده شده‌ است، ويژگی‌های خدا به فرومايگی دگرگون شده‌اند و با الله همسنگ انگاشته می‌شوند. ايرانيان ِ مسلمان "خدا" را هم مانند ِ الله جبار، مکار، غاضب و مالک جهنم می‌شناسند و از اين ويژگی‌های زشت ننگ ندارند. زيرا در بينش ِ زشت ِ مسلمانان زشتی و زيبايی در خور ِ شناسايی نيستند. "خدا" در فرهنگ ِ ايران با مهر زاينده و آفريننده‌ی همسرت ِ خودش است. او نمی‌تواند کسی يا پديده‌ای را بيآزارد.

الله دگرسو با مهرِ خدايان، تنها با آزردن ِ جانها، رحمت و حکمت خود را نشان می‌دهد. الله مهر ندارد که زاينده باشد، الله اراده دارد، خشم دارد، غضب دارد و جهنم دارد. الله ويژگی‌های "خدا" را ندارد.


روشن است که نامهای خدايان ِ فرهنگ ايران( مانند ِ پروردگار، کردگار، ايزد، يزدان) هيچگونه همسازی و همسنگی با الله ندارند. ولی آنها، در شريعت اسلام، با زشتی‌هايی سرشت ِ الله آلوده و زهرآگين شده‌اند. از اين نمونه ارزش‌های فرهنگی که در آميختگی به زهر ِ شريعت پست و ننگين شده‌اند بی شمارند و در پهنه‌ی اين جستار نمی‌گنجند. در اين جستار برآن هستم تنها به زهرآبی بپردازم که در آميختن با هر نيکويی و زيبايی آن را زهرآگين و زشت می‌کند. هيچ مسلمانی يا بهتر بگويم هيچ پيروی نمی‌تواند تلخی‌ی اين زهرآب و زشتی‌ها‌ی پی‌آيندِ آن را، که در بينش ِ هر مسلمانی جايگزين شده‌اند، ببيند. برخی از دانشخوانده‌های خوش پندار بر من بدين گونه می‌خروشند: » تو با چه گواهی چنين گستاخانه ميليارهای انسان را کورانديش، کوتاهنگر و کژپندار می‌شماری؟ چگونه می‌توانی بگويی هيچ مسلمانی نمی‌تواند به راستی و درستی ببيند، بينديشد و دانسته گام بردارد؟ در جايی که بسيار شماری از مسلمانان استادانی دانشدان هستند و دانشمندان ِ سرشناس هم بر دانش آنها گواهی داده‌اند.« درست است : همه‌ی پيروان ِ مذهبی انسان هستند و مانند ِ همگان کم و بيش ويژگی‌های انسانی در سرشت آنها هم آميخته شده‌اند. يعنی مسلمانان هم مانند ديگران می‌توانند ، کم و بيش نه يکسان، از چشمه‌ی خرد و دادمايه‌ی وجدان بهره مند بشوند. نگرش من درست در همين گرهگاه ژرفتر و فراتر از دانشخواندهاست. زيرا يک مسلمان، يا هر کدام از پيروان، خرد و وجدان خود را به عقيده‌ای بند کرده است و از احکام آن عقيده پيروی می‌کند. يعنی زنجير ِ آن عقيده را به گردن نهاده است، او ديگر آزاد نيست، عقيده بر خرد ِ پيروان حکمرانی می‌کند. پيروان هر دانشی، که با عقيده‌ی آنها ناسازگار باشد، نخست آن را نازا می‌کنند و سپس آن را به کژی در تنگنای عقيده‌ی خود می‌گنجانند.

اين است که مسلمانان با پيشرفت ِ دانش پيوسته به دروغ‌های پيشرفته تری نياز دارند تا پسماندگی‌ی عقيده‌ی خود را، زمان به زمان، عقلی نشان بدهند که از نابخردی‌ی خود شرمسار نشوند. برای نمونه: مسلمانی که دانش ِ پزشکی يا فيزيک و شيمی را خوانده است چگونه می‌پذيرد که کافرها و فرآورده‌های کافرها ناپاک (نجس) هستند و در آنی که آن کافر مسلمان شود، او و فرآورده‌های او پاک می‌شوند. يا آب ِ چاه مسيحی، نا زمانی که او به دست مسلمان کشته نشده است، ناپاک است، آنگاه، که مسلمانی او را بکشد و چاه را به غنيمت بگيرد، بی درنگ آب ِ آن چاه پاک می‌شود.

آيا پذيرفتن ِ کُنش و واکُنش از سوی گورهای هزارساله ژرفای نابخردی نيست؟

چگونه يک آزادانديش می‌تواند با چشم ِ خودش اين همه کژروی و نابخردی را، در کردار ِ دانشخوانده‌ی مسلمان، ببيند و فرسودگی‌ی خرد ِ او را نديده بگيرد؟ دانشخوانده‌های مسلمان از دانشی سخن می‌رانند که در کتابهای کافران خوانده‌اند. مسلمانان هيچ دانشی، به جز نادانی، از اسلام برداشت نکرده‌اند. زيرا اسلام يک عقيده است نه يک دانش و هر عقيده‌ هم بر نادانی، نه بر دانايی، بر ندانستن نه بر دانستن، بر ايمان آوردن نه بر فراگرفتن پا گرفته است. دانشخوانده‌های مسلمان، که دانشی را در کتابهای کافران خوانده، شايد هم دانشنامه‌ای از دانشگاه‌های کافران دريافت کرده‌اند، آنها به آبريزگاهی مانند هستند که بوی گندِ آن با گلاب آميخته شده است. کسانی فريب اين بدآميختگی را می‌خورند که درونمايه‌ی آبريزگاه را نمی‌شناسند. به درستی می‌توانيم ببينيم که دانشِ آزموده شده در بينشِ اسلامزدگان کمترين درخششی و در ديدگاه آنها کمترين گسترشی ايجاد کرده است.

مسلمانان، به راستی و درستی، بر اين باورند که انبوه ِ مردمان ِ روی زمين نمی‌توانند بيشتر و فراتر از قرآن بدانند. اين پندار درست است: زيرا بازده‌ی شش ميليارد شمع ِ نيافروخته تاريکی است.


در اين جستار به زهری که خرد و وجدان مسلمانان را از کارآيی انداخته است اشاره می‌کنم و ريشه‌ی کورانديشی و کوتاهنگری را، در ايمانِ آنها، نشان می‌دهم. برای اين، که به کورانديشی و پسماندگی‌ی شش ميليارد اَفيونزده‌ی جهان پی ببريم، ساده تر است که تنها زيربنای شريعت اسلام را بررسی کنيم، در اين راه با اندکی ژرفنگری خواهيم ديد، که جهانداران بيشتر کوردلانی هستند خردسوخته که کوردلی و خردسوختگی‌ی شش ميليارد بنده را نمايندگی می‌کنند.

زيربنای اسلام زندانی است بس تنگ و تاريک که با سه ديوار ِ سنگی، به نام: توحيد، نبوت و معاد مرزبندی شده است. نگرش ِ مسلمانان از ديوارهای اين تاريکخانه فراتر نمی‌رود. مسلمانان در همين مرزها، به سخنانی پوچ و دروغ ايمان می‌آورند. آنها با معيارهای حلال و حرام، مسلمان و کافر، عبادت و معصيت می‌زيند و به خودستيزی و انسان ستيزی می‌پردازند. افزون بر اين تنگنای سه گوشه،‌ نگرش ِ شيعيان، با دو بند ديگر هم تنگتر شده است. پيروان علی، اجرای ِ حاکميت الله را به عربزادگانی واگذار کرده‌اند که از پسزادگانِ علی باشند. آنها اين بند ِ بردگی‌ را امامت نام نهاده‌اند و هر ستمی را که از سوی نمايندگان اين امامان بر مردمان وارد آيد آنرا نشانی از عدلِ الهی خوانده‌اند. از اين روی شيعه مذهب‌ها از خودبيگانه‌ تر، برده منش‌تر و ستم پذيرتر از سنی مذهب‌ها هستند. بندهايی، که خرد و وجدان مسلمانان را از کارآيی باز داشته است، در سه ديوار ِ شريعت بافته شده‌اند. شيعيان در اين تنگنا، در ميان ِ ديوارهای خردستيز، بندهای امامت و عدالت را هم به گردن نهاده‌اند و در ژرفای پستی به بندگی‌ی فرومايگانی عرب، که خود عبد ِ الله هستند، در آمده‌اند. آنان که در زندانی به نام "اصول دين" زاييده می‌شوند يا به اين زندان وارد می‌آيند کمتر در جستجو يا در انديشه‌‌ی يافتن راه ِ گريز هستند. زيرا آنها در اين زندان به زهر ِ کورانديشی و ستم پذيری بيمار می‌شوند. افزون بر پستی و فرومايگی، ريزه‌های هستی سوزی، به درون ِ هر مسلمان، وارد می‌شوند که زاويه‌ی نگرش آنها را برای هميشه تنگ و تيره می‌سازند. مسلمانان پس از پذيرفتن ِ بردگی و زيستن در تاريکخانه‌ی اسلام، در گذار زمان، باور می‌کنند: زندگی تنها رنج و اندوه و درد است، زندگانی‌ی بی رنج تنها پس از مرگ به کسی می‌دهند که، در ژرفای پستی بردگی کند و پيوسته از آزارهای ناگهانی، که الله می‌فرستد، بترسد.

برخی گمان می‌برند: که به بردگی‌ی الله سرنهادن، با مويه و زاری او را عبادت کردن، تقوا يا زهد است. مسلمانان، منش ِ آزادگی و سربلندی را، با پذيرفتن خواری و خاکساری، در خود می‌خشکانند. زهری که مسلمان را از خود بی‌خود می‌کند بسی زيان بخش تر از پذيرفتن پستی و فرومايگی است.


برای نمونه:
مسلمانان بايد باور داشته باشند که الله جهان را تنها برای کسانی خلق کرده است که به احکام ِ خردسوز ِ او ايمان داشته باشند. هيچ مسلمانی آزاد نيست که فراتر از تاريکخانه‌ی اسلام بنگرد. ولی مسلمانان آزاد هستند، که کافران را گردن بزنند. کسانی که نگرشی ژرفتر و ديدگاهی گسترده تر از مسلمانان دارند و ايمان نمی‌آورند. الله اندازه‌ی ايمان را، در مسلمانان، با آمادگی‌ی آنها برای کشتار و آزار دادن ِ دگرانديشان می‌سنجد. احکامی که بر مسلمانان نهاده شده‌اند تنها در عبادت، اطاعت و کشتار ِ دگرانديشان و دزديدن ِ دارايی آنها فشرده نشده‌اند وآنکه در احکامی انسان ستيز، مانندِ امر ِ به معروف و نهی از منکر، گسترش يافته‌اند. مسلمانان بايد، با پيروی از چنين احکامی، زندگانی را بر شهروندان و خويشاوندان سخت و رنج آور کنند تا همگان از ترس به زشتکاری و ستم پذيری وادار بشوند. معرف کرداری هستند که آشگارا الله را خشنود می‌سازند. مانند ِ دستدرازی به جان و دارايی‌ی کافرها، خاکساری در برابر الله، مويه کردن، برده داری، زنان را آزار دادن، اسلام را به ديگران فرو کردن و از اين نمونه کردارها، که نشان از ايمان مسلمانان دارند، بايد به يکديگر امر بشوند. آزادگی، زيبايی، مهرورزی، شادمانی، دستافشانی و پایکوبی، جشن‌های همگانی همدمی و همزيستی‌ی شهروندان، اين گونه پديده‌های فرهنگی در ديدگاه مسلمانان گناه شمرده می‌شوند و بايد همگان را از آنها (از شادزيستن) نهی کنند.

برگرديم به رشته‌ای که از آن سخن رانده شده است. سخن از اين است کسی که در تاريکخانه‌ی اسلام گرفتار آمده است، او در مرزهای توحيد، نبوت و معاد و بندهای ديگرِ آن يعنی عدل و امامت، کورانديش و خردسوخته شده است. چشمه‌ی زهراگين ِ اين بيماری، که مسلمانان به زور به آن آلوده شده‌اند يا از پدر و مادر گرفته‌اند، از چشم پژوهشگران ِ جهان پنهان مانده‌ است. در اين جستار برآن هستم که به زهر خردسوز اين زنجيرها(اصول دينِ اسلام) اشاره کنم تا شايد آزاده‌ای بپذيرد که يک مسلمان نمی‌تواند آزادنه انديشه کند.

جهانداران؛ خواهان آن هستند که جهادگران مسلمان ترس را در جهان گسترش بدهند تا آنها بتوانند به آسانی جنگ ابزارهای خود را به مردمان ِ ترسزده بفروشند. تا کنون ترس جهانيان، از کومونيسم، پشتوانه‌ی فروشِ جنگ ابزارها بوده است. اينک اسلام راستين که آن را، اسلاميسم، جهاديسم، سلافيسم، بنلادنيسم، طالبانيسم، نامگزاری کرده‌اند، برای آزمندان جهان، بازار ساز‌ شده است.


اندکی به بررسی‌ی اصول اسلام می‌پردازيم.
توحيد: کلمه‌ی توحيد با درونمايه‌ای که دارد ناسازگار است. مسلمانان و کورانديشان ِ جهان اين ناسازگاری را نديده می‌گيرند. کلمه‌ی "توحيد"، در پندار ِ مردمان، جای يگانگی و يکتا بودن را گرفته است. در کردار الله به يگانگی حاکم بر جهان نيست. الله به ياری‌ی بسياری ملائکه، 124 هزار رسول و ميليونها اجنه، سخت‌--- تر از اينها به جهادگران ِ خردسوخته، نيازمند است. افزون بر اين الله، با اين همه موکلين، بدون ِ دوازده امام ِ شيعيان هيچکاره است. الله، که خودش، پس از 7 ميليارد سال، روی زمين خلق شده، لاف می‌زند که او آدم را از علق، يعنی از خون ِ گنديده، ساخته است. امامان شيعه تواناتر از الله هستند. زيرا آنها، بدون ِ گزافه گويی، توانسته‌اند از ميليونها مسلمان علق بسازند.

به هر روی درونمايه‌ی "توحيد" آن چنان زهرآگين است که مسلمانان و کورانديشان ديگر از روشن شدن‌ ِ آن پيش گيری می‌کنند. بيشتر ِ کورانديشان ِ جهان می‌دانند که "لا اله الا الله" يعنی "نيست الهی به جز الله" با اين وجود مسلمانان خودشان را به نادانی می‌‌زنند و می‌گويند "لا اله الا الله" يعنی "خدا يکی است" آنها می‌خواهند با نام خدا چهره‌ی ترسناک ِ الله و خشمی را، که در درون ِ "لا اله الا الله" نهفته است، بپوشانند.

"لا اله الا الله" سخنی است که به همراه ِ شمشير ِ جهادگران بازگو شده است. اين سخنِ دروغ، با وجود اين همه خونريزی که به همراه داشته، هنوز هم در آگاهبود ِ مردمان فرو نرفته است. درست است که جهادگران به حکم "لا اله الا الله" دگرانديشان را کشتار می‌کنند، با اين وجود مسلمانان از روشن شدن‌ ِ درونمايه‌ی "لا اله الا الله" پرهيز می‌کنند و بيشتر از يگانگی‌ سخن می‌گويند. راهزنان و جهادگرانی که با محمد همکاری داشتند به کردار "نيست الهی به جز الله" را نپذيرفته بودند. زيرا آنها در هنگام جهاد، که بر دگرانديشان يورش می بردند و آنها را گردن می‌زدند تا به دارايی آنها دست ببرند، فرياد می‌زدند: "اللهُ اکبر"، يعنی الله بزرگتر است. آنها با خشم الله را بزرگتر از الاهانی نشان می‌دادند که پيروانش را سرکوب می‌کردند. رسول ِ الله، يهوه و پدرآسمانی يا مسيحا را نپذيرفته وآنکه آنها را دگرگون کرده و در ساختار ِ الله آميخته است تا پيش زمينه‌ای برای دروغبافی‌های خود داشته باشد. ؛به هرروی بر‌آيندِ "نيست الهی به جز الله" جهاد است که کشتارِ دگرانديشان و نابود ساختن ِ خدايان ديگر را به همراه دارد. آسان گرفتن ِ چنين اَفيونی نشان از کژانديشی و سُست پنداری‌ی روشنفکران و انديشمندانی است که زهر ِ کينه توزی و خشونت را ناچيز می‌شمارند و با سختدلی به زيانهای زهرآبی، که مردمان را پی در پی بيمار کرده است، اشاره نمی‌کنند.

نبوت: يعنی، در ژرفای بی شرمی، خرد ِ انسان را دروغ شمردن. مسلمانی که از کورانديشی پذيرفته است: "به جز الله هيچ الهی وجود ندارد" و همه روزه از ناچاری اين ناباوری را پی در پی بازگو کرده است، او بايد به پذيرد که محمد برگزيده و رسول الله است. الله را که به زور به او فرو کرده‌اند، اکنون او بايد از پيشرفت ِ دانش و توانايی خرد ِ انسان هم چشم بپوشد و باور داشته باشد که سخنان ِ بيابانگردی، از قبيله‌ی راهزنان، بر همه‌ی دانش بشريت برتری دارند. زيرا او فرستاده‌ی الهی است که نه زاييده شده و نه می‌زايد. محمد در آغاز خودش هم چندان باور نمی‌داشت که کسانی، از آز و کسانی از ترس، پيوند او را با الله بپذيرند. اين بود که خود را بازگو کننده‌ی گفتاری کرده بود که از جبرییل به گوشش می‌رسيد. اين سخنان گفتاری بودند که محمد جسته ِ گريخته از ديگران شنيده و به گونه‌ای به ياد می‌آورد. يعنی محمد رسول دست دوم (رسول ِ جبرييل) بود. زيرا عربها هم، در آن زمان، تا اين اندازه پسمانده نبودند که پيوند ِ محمد را با الهی باور کنند. به هر روی؛ با ايمان آوردن به "توحيد" و "نبوت" خرد ِ مسلمانان می‌خشکد. ولی بايد پذيرفت که فرزندان مسلمانان آدم زاييده می‌شوند. شايد برخی از آنها هم خردی روينده داشته باشند. اين است که در اسلام، با گسترش ترس، از رويش خرد ِ مسلمانان بسختی پيشگيری می‌شود.

معاد: ترسناک ترين داستانی است که مسلمانان بايد به آن ايمان داشته باشند تا هيچگاه در انديشه‌ای نباشند که خرد ِ خود را از زندان ايمان آزاد سازند. مسلمانان از ترس اين، که شايد بخشی از داستانهای جهنم راست باشند، سرتا سر ِ زندگی در آتش نادانی می‌سوزند و به خودستيزی و کينه ورزی با دگرانديشان می‌پردازند.

عدل: به کردار برای مسلمانان به معنای پذيرفتن هر ستم و بی‌چارگی است. زيرا هر بلايی، مانند ِ زمين لرزه يا توفان، که جان شماری از مردم را بگيرد نشان از عدالت ِ الله است. عدل بيشتر به معنای سزا دادن ِ کسانی است که از اوامر الهی سرپيچی می‌کنند يا سرپيچی کرده‌اند يا در آينده سرپيچی خواهند کرد. برخی از نادانی يا برای خودفريبی عدل را با داد برابر می‌ا‌نگارند. دادگری پشتيبانی از زيردستان است که از سوی زبردستان بر آنان ستمی وارد نيايد. در سامان ِ دادگری ترس از مردمان برگرفته و شادمانی بر آنها افشانده می‌شود. ولی با شنيدن عدل الهی، که در روز جزا، به گونه‌ای گسترده آشگار می‌شود، لرزه بر پيکر هر مسلمانی می‌افتد.

در سوره‌ی يونس آيه‌ی 96 و 97 به عدالت ِ الله چنين اشاره شده است:

کسانی، که برای عذاب الهی در نظر گرفته شدند، ايمان نمی آورند
الله برای اجرای عدالتش در روی زمين (درسوره توبه آيه 29) چنين امر می‌کند:

بکشيد کسانی را که به الله و روز جزا ايمان نياوردند
حرام الله را حرام نمی‌دانند و دين او را نمی‌پذيرند

در کردار هيچ تفاوتی ندارد که واليان اسلام الله را جبار، قهار، مکار، غاضب يا عادل بنامند. به هر روی مسلمانان به زور و از کورانديشی بنده‌ی او شده‌اند نه اين که ويژگی‌های او را پسنديده‌‌اند.

امامت در شيعه مذهب‌ها نشان از پستی و فرومايگی‌ی دروغوندانی است که انسان را از هر جانوری پست‌تر پنداشته‌اند. آنها نه تنها محمد را رسول ِ الله وآنکه او را حاکم بر جهان و جهانيان انگاشته‌اند، افزون بر اين، از پس ِ محمد، جانشنيانی عربزاده و انسان ستيز را حاکم بر مسلمانان دانسته‌اند. اين عربزادگان، که هيچگاه مکتب نديده‌اند، دانستنی‌های گذشته و آينده را در شکم خود دارند. فرومايگان شيعه هر داستانی را، که پيشينيان بافته بودند، به اين جهادگران ِ خر پرور پيوند داده‌اند. از اين روی امامان شيعه نه خردی و نه نيازی داشته‌اند که چيزی را بياموزند. زيرا شيعيان در ژرفای نابخردی گمان می‌برند که امام با همه‌ی دانايی‌ها از مادرش زاييده می‌شود. افزون براين شيعيان می‌پنداشتند که زمين بدون امام از هم می‌پاشد. چون به حسن عسکری می‌رسند او هم مانند محمد ابتر بوده و هيچ کدام از زنهايش آبستن نمی‌شدند. از اين روی واليان شياد پس مرگ حسن عسکری، بچه‌ای را، که هيچکس نديده است، از هيچ خلق می‌کنند و سپس او را با جادوی نادانپروری غيب می‌کنند.


اکنون ايرانيان، که به چنين ننگی، در ولايت فقيه، داغ شده‌اند، به امر دزدان ِ ايران ستيز، تاج و تخت ِ کيانی را، برای ويروس زاده‌ای از دشمنان ِ ايران، مهيا می‌سازند، تا در رکاب ِ او بتوانند آزادگان ِ ايرانی را گردن بزنند. به هر روی بايد پذيرفت که نگرش مسلمانان نمی‌تواند از ديوارهای سخت ِ شريعت و لجنزار امامت فراتر برود. اين است که تا کنون از ميان مسلمانان ِ راستين، عابدين ِ عربزده، انديشمندی آزاده برنخاسته است. هيچگاه در شوره زاری، که تا ژرفای زمين به زهرهای جانسوز آلوده شده است، گياهی سرسبز نمی‌رويد.


مـردو آنـاهيــد

آگوست ۲۰۱۳

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: ,